آرزویم همه آن بوده که یارم باشی
قَدِّ آغوشِ من و طُرفه نگارم باشی
در شبانِ تُهی از نور و غمِ تنهایی
چلچراغی و مَهی در شبِ تارم باشی
در خروج از نَفَسِ سردِ زمستانیِ من
چون شکوفه خبر از فصلِ بهارم باشی
سینه ام را سِپَرِ دفعِ بَلای اَت کردم
تا تو را جان بدهم بلکه کنارم باشی
زخمِ دل را چه کنم سینۀ بشکافته را؟
مرحم زخمِ من و صبر و قرارم باشی
بکشی دستَ لطیفی به سَرِ عاشقِ خود
هَمدَمِ رازِ من و این دلِ زارم باشی
زندگی با چه صفایی گذرد در برِ تو
عیشِ هر روز من و لیل و نهارم باشی
همچو آهو که خَرامد به چمن وقتِ بهار
اندراین دشت ودَمَن صید وشکارم باشی
سعیِ پیمان همه آن بوده که آید روزی
یارِ هر لحظه، چُنان همدمِ غارم باشی
18/Apr/19
Sartrouville