آب و روغن
سپتامبر 25, 2016
آئینه
سپتامبر 27, 2016

آفت

آفت ما و جامعه ما،

کتاب نخواندن است و کتاب خواندن.

کتاب نخوانده های ما، زبان کتاب و روشنفکر را نمی فهمند و کتاب خوانده های ما نیز، تا دو سه کتاب میخوانند، خود یک پا روشنفکر می شوند و صاحب ایده و دگم شده در قالب های ایدئولوژیک و باز هم زبان فکر ها و ایده های دیگر را نمی فهمند.

نخوانده ها در دام جهل گرفتارند و خوانده ها نیز در جهل مرکب. که تا چند کتاب می خوانیم می شویم اندیشمند و منتقد و روشنفکر و همینطور ایده هایی است که از در و دیوارمان می بارَد. و به این ها باید افزود، عشق به قرار گرفتن در گروهی روشنفکر و حرف های قلمبه سلمبه این و آن نویسنده و فیلسوف را بلغور کردن.

اصولا یا نمی خوانیم و نمی فهمیم و یا میخوانیم و نمی فهمیم. نخوانده هایمان از بیخ نمی فهمند و خوانده ها نیز نمی فهمند که نمی فهمند. و تا چند کلمه از فلان ادیب و فیلسوف معاصر را یاد می گیریم می رویم در پوست “ایسم” ی که وابسته اوست و تا جایی پیش میرویم که اگر خودش هم با چهره ناشناس بیاید، قبولش نداریم. شایع شده بود که چارلی چاپلین در مسابقه ای که برای ادای او را درآوردن برگزار شد، به مقام چندم بسنده کرد( نمیدانم دوم یا سوم یا ….). یعنی همیشه داریم کسانی را که فلسفه یک فیلسوف را از خودش بهتر می دانند و می فهمند.

و اگر خوب بگردی، شبکه های اجتماعی پر است از کپی پِیست های سخنان بزرگان، که گرچه بسیار نیکوست اما می گذاریم تا بگوئیم ما می دانیم، نمی گذاریم تا دیگران بدانند. و تا چند کتاب می خوانیم می شویم منتقد سفت و سخت حکومت و مگر کسی جرات تائید حرکتی مثبت را از حکومت دارد؟ که بلافاصله وصله هایی است که می چسبانند بهمان و می شویم به منفوری همان رِویزیونیست های چپ گرای بلوک شرق.

آفت دیگرمان، بخل پیشرفت است. عُرضه بالا رفتن از نردبان ترقی را نداریم، پاچه شلوار بالایی را می گیریم و پائینش می کشیم، که چون همه چیز نسبی است، میگوئیم : ببین! من از تو بالاترم! کتاب جامعه شناسی نخبه کشی، آئینه تمام نمای خُلق و خوی ما و جامعه ما است. که اگر می خواهی حرف هایت به گوش شاگردانت بنشیند، باید فراموش کنی لبخند بر لب و بگو بخند با آنها را، که تا دو سه بار گفتی و خندیدی چنان دچار تنزل درجه می شوی که زآن پس حرف هایت می شود صد من یک غاز، همان حرف هایی که تا پیش از آن سر تا پا گوش می شدند برای فراگیریش.

وضعیت زندگی ما نیز همین است. تا وارد دانشگاه می شویم یعنی فارغ التحصیلیم و عالِم دهر و تافتۀ جدا بافته از جامعه ای که تا دیروز درونش می لولیدیم. دانشجوی سال اول پزشکی هم که هستیم دوست داریم همه دکتر خطابمان کنند. از در دانشگاه هم که می آئیم بیرون، باید یک میز بزرگ در فلان اداره برایمان آماده باشد که آقای/خانم مدیر تشریف آوردند…

و اصولا پدیده ای به نام “پله های ترقی” جایگاهی در جامعه ما ندارد.

اما بنا به مثل : عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگوی، هنر “طنز” در جامعه ما کولاک میکند. پدیده ای نیست که برایش طنز نسازیم. طنز، گویی جزیی جدا ناشدنی از ادبیات کلاسیک و عامه ما است. در طنز پردازی در جهان بی نظیریم. قدر طنز پردازانمان را بدانیم.

بخوانیم، آگاه شویم و بکوشیم در نشر آگاهی ( حتی با طنز) در جامعه ای که به شدت نیازمند آگاهی است. که آگاهی تنها راه خروج از بن بست های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حتی اخلاقی جامعه ما است. و بدانیم “تنها آگاه” جامعه ای نا آگاه بودن افتخار نیست.

Sartrouville

24/Sep/2016