گفتم که بیاویزم، یک آینه در خانه
در آینه اَش بینم، آن دلبرِ دُردانه
هر دم رُخِ او بینم، شادانه شوم رقصان
چوُنان که بگویَندَم، این عاشقِ دیوانه
در حسرتِ آن بادم، کزصبحِ سحرخیزان
گرداند و بنماید، گیسویِ وِ را شانه
هر بوسۀ او آنسان، بر جان و تن آمیزد
کز شوق زنم آنجا، یک نعرۀ مستانه
دیوانۀ آن روی اَم، سرگشتۀ هر کوی اَم
تا بو که همی جویم، آن گوهرِ یکدانه
نورِ سَحَرَش گردم، بر دورِ سرش گردم
جانانه بسوزم من، همچون پَرِ پروانه
مَضمونِ حکایت شد، هر جا که روایت شد
از شوقِ روایتگر، هر کس به صد افسانه
خونین جگری پیمان! برخیزو برون شو، هان!
بنشین درِ میخانه، سَر کَش دو سه پیمانه