تاریخ ادبیات و هنر ایران مملو از ادیبان و هنرمندانی است که در مواردی هنرشان آمیخته شده است با سیاست. گاه در سمت و سوی موافق و گاه در جبهۀ مخالف حکومت. کم نیستند هنرمندانی نیز که هنرشان فارغ از مسائل سیاسی بوده و به ارائۀ هنر ناب اکتفا کرده اند. اما آنچه در این مختصر بدان می پردازم، نه گروه دوم ، که وصف حال هنرمندانی است که هنرشان آمیخته با سیاست بوده و هست.
از میان اُدَبای متقدّم، بارزترین نمونۀ آن فردوسی است و هم اوست که به واسطۀ رنج سی ساله، عجم را به پارسی زنده کرد و در دل و جان مردم ایران جاودانه شد. در میان اُدَبای قرون گذشته، حافظ نیز علیرغم سرودن چند شعر در وصف حاکمیت زمان خویش، به واسطۀ تسلط بی چون و چرای ادبی و عرفانی، در ذهن مردم ایران باقی ماند. و بودند شاعران دیگری که گهگاه در وصف حُکّام مینوشتند تا زنده بمانند و زندگی کنند و نه شاعر دربار باشند ولی هیچگاه افکار و مواضع درونی آنها برای آیندگان، مشخص نشد.
اما، در زمینۀ هنر و ادب دوران معاصر، به سبب ثبت و ضبط بیشتر اشعار و نوشته ها و آثار هنری به واسطه و یمن استفاده از تکنولوژی، موضع گیری های سیاسی هنرمندان و ادبا قابل فهم تر و مشخص تر است. در میان موسیقی دانان و خواننده ها نیز وضع به همین گونه است. در این مختصر نمی توان به بررسی آثار همۀ هنرمندان پرداخت اما به ذکر چند نمونۀ بارز اکتفا می کنم.
احمد شاملو، هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، گلشیری، فریدون مشیری و ….. بسیاری از بزرگان معاصر شعر و ادب پارسی به واسطۀ موضع گیری های مردمی، سروده هاشان در دل و فکر مردم جای گرفت و خود نیز جاودانه شدند.
صادق هدایت، که به عنوان یک یک نویسندۀ طراز اول و روشنفکر مردمی، گرچه مقبره اش در خارج از کشور است اما اکثر قریب به اتفاق گردشگران ایرانی که از پاریس دیدن می کنند حتما بر مزار وی حاضر میشند و یاد او را گرامی می دارند.
اسطوره هایی مردمی که هیچگاه مواضع فکری خود را به معرض فروش حکومت های وقت نگذاشتند و از این رو سطح محبوبیتشان رو به تنزّل ننهاد.
اما از سویی دیگر، بوده و هستند هنرمندانی که به واسطۀ موضع گیری های سیاسی خود، به یکباره تمامی گذشته هنری موفقشان را بر باد رفته دیدند.
در این میان، چهرۀ چند هنرمند بیش از سایرین جلب توجه می کند.
مرضیه، بزرگ بانو و اسطورۀ موسیقی ایرانی، پیش از پیوستن به سازمان مجاهدین خلق، صاحب موقعیتی بسیار ممتاز، برابر و حتی فراتر از اسطورۀ دیگری به نام دلکش بود. اما، با موضع گیری ضد مردمی اَش و از آنجایی که مواضع سازمان مجاهدین در ذهن اکثریت قریب به اتفاق مردم ایران، مواضعی ضد مردمی و بعضا خیانت کارانه بوده، به یکباره و به طرزی عجیب و غیر منتظره و باور نکردنی از ذهن و زبان و دل مردم ایران پاک شد و گویی چنین خواننده و هنرمندی هرگز وجود خارجی نداشته و ندارد، به گونه ای که مرگش هیچ انعکاس و واکنشی در میان مردم ایران و حتی در شبکه های اجتماعی نداشت و هنوز نیز نامی از او برده نمی شود. نه زادروزش را گرامی میدارند و نه در بزرگداشت او در سالمرگش می کوشند و نه بر مزارش می روند. ( مقایسه کنیم با صادق هدایت که در سطور بالا ذکر شد).
محمد رضا شریفی نیا، تا سال 1388 وجهه ای خاص و هواداران پر شماری در میان طبقات مختلف جامعه داشت، اما زمانی که پس از کودتای انتخاباتی 1388 ، سر از بیت رهبری در آورد ، منفور مردم شد و پروندۀ هنری اش در میان مردم، برای همیشه بسته شد.
علیرضا افتخاری، با موضع گیری موافق احمدی نژاد در سال 1388 به گونه ای دچار افت محبوبیت شد و عرصه به اندازه ای به وی تنگ آمد که مهاجرت را به ماندن در میان هواداران پیشین و مخالفان فعلی ترجیح داد و چنین شد که پروندۀ هنری وی نیز برای همیشه بسته شد.
محمد رضا شجریان، گرچه پیش از سال 88 نیز همواره به عنوان استاد بی بدیل آواز در تاریخ موسیقی سنتی ایران از او یاد میشد، اما، با موضع گیری کاملا مردمی و مطابق خواست اکثریت مردم، علاوه بر استادی موسیقی، تبدیل شد به اسطوره ای بی بدیل و بسیار محبوب نزد مردم و علیرغم درگیری های شدید با اعوان و انصار حکومت و تهدید های بسیار، موضع مردمی خود را حفظ کرد و بدین گونه زنده و جاودانه خواهد بود در دل و جان مردم کشورش.
چنانچه بخواهیم در این زمینه به مقایسۀ همۀ هنرمندان بپردازیم، مثنوی هفتاد من کاغذ خواهد شد اما به همین مختصر اکتفا می کنیم و می پردازیم به نتیجه کار.
نکتۀ مشترک در میان هنرمندانی که محبوبیت عامّۀ خود را از دست داده اند، موضع گیری سیاسی آنان در جبهه ای غیر یا ضد مردمی بوده، جبهه ای که اکثریت مردم به مخالفت با آن برخاسته اند و بالعکس، هنرمندانی مانند شجریان، با حفظ موضع مردمی، به بالاترین سطوح محبوبیت دست یافته اند.
خواسته یا ناخواسته، سنگ محک و اوج گیری و ماندگاری هنرمندان، در دستان مردمی است که گاه و بیگاه برخی از سیاستمداران، آنان را خس و خاشاک خطاب میکنند.