انتظار
آگوست 7, 2016
شکسته
آگوست 9, 2016

استعفا

سید مسلم، آیت الله زاده بود. همه برادراش و پدرش آیت الله بودن اما خودش درس خونده دانشگاه هنر بود و توی خانوادش یاغی و کافر به حساب میومد. همکار و دوست نزدیکم بود. از سالن کنفرانس که بیرون اومدم ، مسلم رو دیدم، گفت امتحان رو چکار کردی ؟ ( منظورش امتحان گزینش بود). گفتم گند زدم، یه چند هفته دیگه بیشتر مهمونتون نیستم. گفت یعنی چی ؟ براش تعریف کردم … :

توی سالن، مسئول گزینش نشسته بود، آقای …… که طبعا ریش و پشم و پیرهن یقه آخوندی و شلوار سرمه ای و کفش مشکی. سلام علیکی کردیم و نشستم روبروش لم دادم به صندلی های راحتی سالن و پاهام رو انداختم روی هم. یه همچین فیگوری موقع امتحان ندیده بود. عادت داشت که حتی مدیرکل و معاونین و روسای ادارات هم جلوش مودبانه بشینن و دست و پاشونو جمع کنن. خب هر چی بود، ریش و قیچی دست خودش بود و کار و روزی همه دست اون. یه نگاه معنی داری بهم انداخت ولی چیزی نگفت، رفت سر اصل مطلب. فرم چند صفحه ای گزینش رو گذاشت جلوم و گفت آقای باقری لطفا به همه سوآلات جواب بدید. گفتم چشم و شروع کردم. ده دوازده دقیقه بعد فرم رو تحویلش دادم و گفتم تموم شد. با تعجب از اینکه اینقدر زود تموم شده بود فرم رو گرفت و شروع کرد به ورق زدن …

آقای باقری شما که فقط به سوآلای مربوط به مشخصات فردی جواب دادید، خب بقیه چی ؟

من از این چیزا بلد نیستم آقای …

خب پس چی بلدید ؟

علم

یعنی چی ؟

یعنی اینکه دوازده سال دبستان و دبیرستان درس خوندم (اونوقت هنوز دوره راهنمایی ایجاد نشده بود) و شونزده سال هم دانشگاه، بعدشم کار و گرفتاری زندگی، وقت خوندن اینجور چیزا رو نداشتم. آخرین باری که یه مطلب دینی خوندم سال سوم دبیرستان بود و درس تعلیمات دینی که از اونم هیچی یادم نیست.

چهره سفیدی داشت، تا بناگوش قرمز شد و عصبانیت توی چشماش کاملا مشخص بود.

خلاصه هرچی گفت یه جوابی بهش دادم که بیشتر عصبانیش میکرد. کاملا گیج و اسکل شده بود. آخرشم که جلسه امتحان تموم شد گفتم بذار برات یه جوک گزینشی بگم :

طرف رو میبرن امتحان گزینش بده، ازش میپرسن میخوای بری توالت با پای راست میری تو یا با پای چپ ؟ گفت تو قبولم کن ، من با کله میرم …

هم خندش گرفته بود و هم از عصبانیت داشت منفجر میشد.

گفتم این برای حسن ختام امتحانم آقای …. !

مسلم گفت خب تو با این کار انتظار داری قبول هم بشی ؟ گفتم نه ، اصلا، ولی مچل کردن یه همچی آدمی که مدیر کل هم جلوش مودب میشینه خیلی مزه داره. مسلم هم کلی خندید و گذشت …. تا چند هفته بعد که نامه ردی من اومد. انتظارشو داشتم. مدیرکل میگفت خب باقری رو استخدام رسمی نمی کنیم ولی قراردادی باهاش کار میکنیم چون بهش نیاز داریم ولی بهش گفته بودن ما نمیتونیم حتی ببینیم این توی راهرو های سازمان داره راه میره.

خلاصه قبل از اینکه اخراجم کنن استعفامو نوشتم و اومدم بیرون. متن استعفام هم خیلی سرو صدا کرد( آخر همین نوشتار متنشو مینویسم). و بازم سید مسلم نامه من به دست اومد توی اطاقم، که: این چیه نوشتی؟ گفتم چطور مگه ؟ گفت هرچی میخونه معنیشو نمی فهمه ، اگه بفهمه که کله تو میکنه. گفتم نگران نباش، روسای اون که وزیر و معاون وزیرن هم نمیفهمن. یا به قول مهران مدیری : نوفهمن ( فکر میکنم بعدها مهران مدیری سریال برره رو از روی فهم و شعور و سواد اینا اقتباس کرد و ساخت).

بعد از مدتها ، یه روز توی خیابون همون آقای …. گزینش رو دیدم. رفتم سمتش، اولش واقعا فکر کرد که میخوام باهاش دست به یقه بشم یا یه دعوا مرافعه ای راه بندازم ولی با خنده و خوشرویی سلام کردم و ماچ و بوسه و حال و احوالپرسی. گفتم آقا یه درخواستی از شما دارم. گفت بفرمائید، شاید فکر کرد میخوام بگم یه تجدید نظری در رای صادره بفرمائید و… ،

گفتم اگه میشه یه گواهی برام صادر کنین که من در امتحان گزینش مردود شدم و حق استخدام و کار در هیچیک از ارگان های دولتی رو ندارم.

برای چی میخواید ؟

هیچی، فقط میخوام قاب کنم بزنم به دیوار خونمون که به بچه هام بگم این مملکت آدم با سواد زیاد داره ، نیازی به بی سوادایی مثل من نداره ….

دادش رفت هوا : آقا تو اینجا وسط خیابون هم ول کن ما نیستی ؟ اینجا هم از شر زبون تو خلاصی نداریم ؟ و رفت، البته با دلخوری.

و سال هاست که دیگه خبری ازش ندارم، نمیدونم که الآن اصول گرا است، اصلاح طلبه یا رفته جزو دلواپسین …

و من هم هنوز دنبال همون گواهی که به بچه هام بفهمونم مملکت پر از آدم های باسواد و لایقه ، واسه همینم اومدم یه جایی بلکه بی سواد تر از من باشن و تحویلم بگیرن .

و اما متن استعفا :

مشتی خشمباره زنهار خواره آدمی روی اهرمن خوی، توانگر جامه گدا هنگامه، فزون تاسه سیاه کاسه، سست گمان سخت کمان، نام خویش آدم نهاده اید و گرگ آسا و گربه منش به شغال مردگی و روباه بازی در پوست دشمن و پوستین دوست افتاده اید.

چون شمار کار این است و بنیاد روزگارتان برآن، دل از اندیشه کار و کردارتان  باز پردازم و بیرون از این پیشه که تیشه ریشه نام و ننگ است و سنگ شیشه فر و فرهنگ ، آهنگ و هنجاری دیگر گیرم.

والسلام …

نامه تمام …