نگاه کن!
دور دست ها ناپیداست
چَشم، چَشم را نمی بیند
دستِ من در میان تاریکی
در میانِ غبار و این همه مِه
وز میانِ میوه هایِ رنگارنگ
گلِ یخ از شاخه ای نمی چیند
نگاه کن!
در میانِ این همه ابر و غبار
چهره ها را نمی توان بشناخت
ابروان گره خورده
خسته از تیره گی و یخبندان
سر در گریبان فرو برده
خنده بر لبی نمی بینی
اَخم بر چهره ها نُمایان است
وآنچه از ابر و آسمان بارَد
قطره های تگرگ و باران است
لیک از میانِ برف و یخبندان
ساقه هایِ امید سر زده است
وَز برای گل و ترانه و عشق
دلِ بی قرارِ من پَر زده است
نگاه کن!
بهار در راه است …
Sartrouville
01/Jan/2017