انقلاب ها، فرزندانِشان را می بَلعَند (فرانتس فانون)
کودکی، نوجوانی و اوایلِ دورانِ جوانی اَم، همراه بود با رادیکالیسمی طبیعی و برخاسته از شورِ انقلابی و تنفّر از کسانی که شبانه به خانه مان می ریختند و پدرم را همراه با کتاب های اَش و وسایل و نوشته های سیاسی اَش می بردند و تنفّری که خاستگاهِ آن، بانی و بانیانِ آوارگی مان در شهرهایِ مختلف و زندگی مخفی همراه پدر و مادر در زیر زمین های نَمور و ….. بود، در قُنداق و بغل مادر و آواره.
و آخرین زندانی پدرم در قزل قلعه ( درست در مکانی که اکنون بازار میوه و تره بار تاسیس شده ) و فحش و بد وبیراهی بود که در کودکی نثار سربازان و زندانبان ها و…. می کردم و هنوز چهرۀ پدرم را که در کنارِ دیوارِ زندان، حمّام آفتاب می گرفت بخاطر دارم، و آثارِ شکنجه هایی که تا آخِر عمر با خود کشید اما هیچگاه شکوه و شکایتی به جایی نَبُرد و پس از انقلاب نیز هیچگاه کِسوَتِ انتقام علیه شکنجه گران اَش بر تَن نپوشاند و در مقام طلبکار از انقلاب و کسب مقام و منزلت، ظاهر نشد. و دستِ آخِر نیز در کمال سکوت و آرامش، اما نه راضی از نتیجه، رفت …
شصت و یکی دو سالِ گذشته را، به تعدادِ روزها و سال هایِ عمرم، در سیاست سپری کردم. وقتی منحنی فکری اَم را در تصوّرم رسم می کنم، راضی اَم از نتیجه ای که اکنون بدان رسیده ام. از تعصّب و رادیکالیسمِ خشک، ناآگاهانه و کورکورانه و نوستالژیک و مسیرِ تحوّل و تَطَوُّری که به تَبَعِ جایگاهِ علمیِ خانواده، همراه با مطالعاتی بود که برآیند و نتیجۀ آن، اعتدال و دوری از تند رَوی و رادیکالیسم است، “شوری” که در نتیجۀ مطالعات و تجارب سیاسی، مُبَدَّل به “شعور” شد.
آیت الله هاشمی رفسنجانی نیز (مانند هر انسان دیگری)، در گذشت. همانگونه که می شد به راحتی حدس زد، این “رفتن” آغازی بود بر نوشتارهایی پُر شُمار بر لَه یا علیهِ وی، مانندِ هر سیاستمدارِ صاحب منصبِ دیگری.
نوشتارهایی بطور عمده نوستالژیک که بیشتر بر شمارشِ “خطاها” تکیه دارد تا بر حقایق سیاسی. بی اختیار، اوّلین روزها و ماههایِ پس از انقلاب از خاطرم گذشت، روزهایی مَملُوّ از چنین نوشتارهایی در موردِ شاه، رضا شاه و در مجموع، خاندانِ پهلوی. که یا دیکتاتور و جنایتکار توصیف می شدند و یا خادم و بدون عیب و ایراد. و کمتر نوشته ای بود که تکیه داشته باشد بر واقعیت ها و حقایقِ سیاسی. و کمتر نوشته ای که مجموعه ای باشد از عیب و ایراد و درعین حال، حاوی نکات مثبت. که از دیدگاهِ فرهنگ صفر و صدیِ ما، سیاستمدارانمان چُنین اَند. چندی پیش نیز در نوشتاری تحت عنوان “مدیران و بیلان” اشاره ای کوتاه داشتم به چُنین مسئله ای. که به حکمِ “اخلاق” ، بایستی عیب و هنر را جملگی بر زبان آورد. در کناری نشستن و ایراد گرفتن و انتقاد کردن، کاری است بسیار ساده و مشغلۀ عمدۀ سیاسیونِ مخالف.
در این نوشتارِ کوتاه ، قصدم ریشه یابی “انقلاب” نیست و نه حتّی جانبداری از فرد یا افراد یا جریان و جریانهایِ خاصِّ سیاسی موافق یا مخالف، که خود در زمرۀ مخالفین، نه نود و نه درصد، که صد در صد نظام اسلامی ام، که چنین نوشتارها و گفتارهایِ سیاسیِ رادیکال و ناپخته را بسیار خوانده و شنیده و دیده ام و نیازی به تجدید و تکرار نیست. که مقصود، رعایتِ عدل و انصاف در نوشتار و گفتار در مورد سیاستمدارانی است که یا هم اکنون بر کرسی سیاست کشور تکیه داده اند و یا در گذشته. که تمامی آنها، بدون استثنا، همانندِ تمامیِ دیگر انسان ها، ترکیبی بوده اند از عیب و حُسن. گاه به تساوی، گاه سنگینیِ کفّۀ عیب و گاه نیز حُسن، اما هیچگاه ( بطور کلی) نمی توان و نباید تمامیِ ابعادِ وجودی و عملکردیِ افراد را به تمامی، عیب یا حُسن دانست، اعم از سیاستمدار یا فردی عادی، بالاخص افرادی که نشانه هایی از تحوّلات فکری را می توان در وجودشان مشاهده کرد. اما، در این مورد نیز مانند بقیه موارد انسانی، استثناهایی نیز وجود دارد. هنوز هستند کسانی مانند برادران لاریجانی، احمد خاتمی، علی خامنه ای، علم الهدی، جنّتی و…… بسیاری دیگر از عوامل و دست اندرکارانِ رژیم که بر مواضعِ اوّلیه و ضدِّ مردمیِ خود پافشاری کرده و نه تنها هیچ نشانه ای از تحوّل فکری در وجودشان یافت نمی شود که حتّی نمونۀ کوچکی از عملکردِ مثبتِ آنها نمی توان یافت.
همانگونه که خود نیز چنین فرآیندی را از رادیکایسم به اعتدال طی کردم، اعتقادی راسخ دارم بر نگاهی به منحنیِ تفکّر و عملکرد و تعالی افراد و قضاوت در مورد آنان بر چُنین مَبنایی.
گرچه، نمی توان هاشمی را، بعنوانِ یکی از ارکانِ اصلیِ شکل گیریِ حکومت اسلامی، جدایِ از فرآیندِ آن ارزیابی و قضاوت کرد امّا، می توان به راحتی و بدون دخالتِ موضع گیری های فردی و با نگاهی بی طَرَفانه به قضاوت نشست.
گرچه بسیاری از سیاستمداران و صاحب مَنصَبانِ کنونیِ حکومتِ اسلامی، در برابر تغییر مقاومت نشان می دهند و همانی اَند که از ابتدا بودند، اما نُمودار و منحنیِ فکریِ برخی نیز، مانند هاشمی، نشان از رشد و تغییراتی غیرِ قابلِ انکار دارد. گرچه، هر کس، در هر مقامی، بایستی پاسخگویِ اعمال و اشتباهاتِ خویش باشد و چنین فرآیندی در موردِ هاشمی نیز صادق است، امّا، نمی توان هاشمیِ اوائل انقلاب را با هاشمیِ پس از 77 ، بخصوص هنگامِ انتخابات 88 مقایسه کرد.
هاشمی، در کنارِ همۀ انتقاداتی که از وی می شود منشا خدماتی بود که نشانه هایَش در انتخابات 77 ، 88 و پس از آن ظاهر شد. تاسیس و توسعۀ گستردۀ دانشگاهِ آزاد، که گرچه به لحاظِ عمقِ علمی چندان مورد توجه نیست، امّا، با بُردنِ دانشگاه و فرهنگِ دانشگاهی به شهرستان هایِ بزرگ و کوچک و دورافتاده ترین نقاطِ کشور، موجی از فرهنگِ دانشگاهی را در کشور ایجاد کرد که از طریقِ تحویل وتزریقِ میلیون ها تحصیل کرده به جامعه، منشاء بروز آگاهی های گستردۀ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی شد که یکی از نتایجِ آن، حضور آگاهانۀ مردم در انتخاباتِ 88 بود. گرچه مانند هر پدیدۀ دیگری، خالی از عوارضِ منفی نبود.
هاشمی در ابتدایِ دوران ریاست جمهوری نیز، از آنجایی که حتّی در زندگیِ داخلی و خانوادگی نیز فردی معتدل بود، با در نظر گرفتن نتیجۀ نظر سنجی از تمامیِ مدیران و دست اندرکارانِ آن زمان در سراسر کشور، که درآمدِ حاصل از فروشِ نفت را صَرفِ آبادانی و زیرساخت هایِ کشور کنیم یا وارداتِ کالا، اقدام به سرمایه گذاری هایِ گسترده در زیرساخت هایِ کشور کرد. هرچند بطور معمول، سوء استفاده هایی نیز در این راه صورت گرفت که در فرهنگِ ما پدیدۀ تازه ای نبود و نیست، که حتّی در زمان محمد رضا شاه نیز شاهد چنین سوء استفاده هایی بوده ایم. هرچند در نهایت، مسئولیتِ تمامی این اتفاقات به عهدۀ وی بوده است.
زمانِ ریاستِ مجلس و ریاستِ جمهوریِ وی تخلّفات و جنایات متعدّدی به وقوع پیوست که وی بعنوانِ یکی از دست اندرکاران و مسئولانِ وقت، بایستی پاسخگو می بود، اما موضع گیری هایِ مردمی وی را نمی توان به حساب کنار گذاشتنِ وی از قدرت گذاشت. بالعکس، تغییراتِ فکریِ هاشمی و موضع گیری هایِ مردمیِ وی منشاء کنار گذاشتن اَش شد. چنانچه تغییری در معادلات فکری و سیاسیِ وی ایجاد نمی شد، چه کسی می توانست و به چه دلیلی می بایست از جریانِ اصلی قدرت حذف شود؟ چگونه و به چه جراتی می توان فرزندانِ بنا به گفتۀ ناپختۀ برخی ، “سوپاپِ اطمینانِ نظام” را موردِ ضرب و شتم قرار داد و زندانی کرد؟ مگر نه آنکه “خط قرمز” هر کسی، خانواده اوست؟ چگونه است که به رهبر نیز موضع خود را در عدمِ دخالت در برابر وضعیتِ فرزندان اَش اعلام می کند و در عمل نیز هیچگونه دخالتی نمی کند؟ مگر زمانی که مجلّۀ فائزه را بستند او رئیس جمهور نبود و راس قدرت؟ و چندین و چند عمل و گفتۀ دیگرِ وی در یک دهۀ اخیر که چنانچه با نگاهی بدون تعصّب بنگریم، نشان از تغییراتِ عمیقِ فکری و عملیِ وی دارد. گرچه تا آخرین لحظۀ عمر نیز پشتیبان نظامِ اسلامی بود امّا عمیقا مخالف و منتقدِ عملکردِ نادرستِ رهبری و عواملِ تندروِ وی و جانبدار خواستۀ مردم بود و در این راه تا جایی پیش رفت که در یکی از سخنرانی هایِ رسمی اش گفت: چنانچه مردم ما را نخواهند باید برویم. چنین سخنی سبب ایجاد موجی از انتقادات، توهین ها و تهدیدات علیهِ وی شد. کسانی که از وی بعنوانِ سوپاپ اطمینان نظام نام می برند یا معنایِ سوپاپِ اطمینان را نمی دانند و یا راه و رسم رفتار با سوپاپِ اطمینان را.
هاشمی نیز رفت، با همۀ عیب ها و اَعمالِ انتقاد آمیزَش. امّا، باید یاد بگیریم که برخوردهایِ کاملا نوستالژیک و رادیکال مآبانه با پدیده ها و جریان هایِ مخالفِ سیاسی، همان بر سر ما و مردم ما می آورد که حدودِ چهار دهۀ پیش آورد. رادیکالیسم، از هر نوع و هر مرامی، خطرناکترین پدیدۀ اجتماعی و سیاسی است که ملّت ها را به باتلاقِ دیگری خواهد انداخت که درآمدن از آن نه به سادگی، که برخی اوقات ناممکن می نماید.
مردم ایران، ساده لوح و کم حافظه نیستند، که بالعکس، طی چهار دهه فراز و نشیبِ سیاسی و اجتماعی و تحمّل شدایدِ بسیار، چنان آبدیده شده اند که اکنون به هر بهایی حاضر به تغییرِ رژیم نیستند. این را برای “خام سیاسیونِ تازه سر از تخم درآورده ای” می گویم که بدونِ در نظر گرفتنِ عواقبِ سقوطِ رژیم در شرایطِ عدمِ وجودِ آلترناتیو، سخن از سقوط و تغییر رژیم می گویند.
رژیمِ نا مردمیِ اسلامیِ ایران “باید” تغییر کند امّا در زمان مناسب و توسط مردمی که می دانند چه کسی یا کسانی را می توان جایگزین کرد تا پدیده ای خطرناک به نام “خلاء قدرت” عارض نشود.
Sartrouville
11/Jan/2017