و در آن دم
که نگاه اَت به نگاهی گره خورد
و دل اَت لرزید
زِ دو چَشمِ سیَهی
و ز برق نِگَهی
تو همان دم
باختی
دل را
در بازیِ عشق
که دِگر کور شدی
مست و مَقهور شدی
و تو باید که بدانی
عشق
یک “بازی” است
که فقط می بازی
و نه “بردی” در کار …
دلبری کارِ تو نیست
کارِ تو باختن است
با غم اَت ساختن است
و تو تنها بردَت
یک سَبَد
رنج است و
اندوه دل اَت
سَبَدی
اندازۀ عُمقِ عشقی
و به وُسعَت دریاییِ دل
یک سبد میوۀ غم
و گلِ تنهایی
و
جامی از رسوایی
که بنوشی جامی
و بگیری کامی
زندگی “عشق” و “دل” و “باختن” است …
Sartrouville
15/10/2016