برخیز !
دیری ست خُفته ای
دیری ست دردِ دَرون را نهفته ای
دیری ست
سخن از دل نگفته ای
برخیز !
برخیز و فکری به حالِ مَردُمِ درد آشنای کن !
بتخانه ها به راه
میخانه ها خراب
تزویر و خون از در و دیوار می چِکد
برخیز و گریه کن و های های کن !
دیری ست تشنگان خون، وطن اَت را گرفته اند
دیری ست عشق و روح و تن اَت را گرفته اند
ویرانه کرده اند همه کوی و خانه را
بستند حنجره هایِ ترانه را
این موریانه ها همه جا لانه کرده اند
از چه نشسته ای !؟
برخیز !
بنگر !
میخانه هایِ عشق را همه ویرانه کرده اند
فَرزانِگانِ وطن غرق خون شدند
بدکاره گان به کار
سردارها به دار
بستند و دوختند زبانِ فرشتگان
دلدادگان راهی دشتِ جنون شدند
برخیز !
هرچند دردمند
آوازکی بخوان که بدانم نَمُرده ای !
برخیز و نعره زن که بدانم نَخُفته ای !
Sartrouville
08/07/2016