سخن از عاشقی رانَم که بُغضی در گلو دارم
زِ لبهایم نمی خوانی، که با خود گفتگو دارم
صبا را گفته بودم هان! که بویِ دلبرم آور!
همان بویی، همان رویی که در دل آرزو دارم
خُمار آلوده می بینی؟ هر آنچه بوده می بینی
نمی دانی که پنهانی، شرابی در سَبو دارم
پس از دیوانگی های اآم، پس از آوارگی های آم
زِ چَشمان اَم بخوان اکنون، نگاهی چاره جو دارم
فلک را سجده میکردم زِ شور و شوق و سرمستی
که شیرین لُعبتی، افسونگری افسانه گو دارم
پس از دیری بسر بردن ، نِگر! اکنون نمی دانم
در این بیراهۀ هستی چه راهی پیشِ رو دارم
Sartrouville
17/Jun/2017