دلم را زیرِ پا بگذار و بگذر
نمی گویم چرا ، بگذار و بگذر
نگه کن بَر سَما ، گویی ندیدی
دلِ رنجیده را ، بگذار و بگذر
سراپای اَت صفایِ دیدگانم
صفایِ دیده را بگذار وبگذر
کرامت میکن و کمتر تَاَذّی
مرا بهرِ خدا بگذار و بگذر
سرشک از دیده بارم از غمِ دل
مرا با این عزا بگذار وبگذر
وفا کردم ، جفای اَت حاصلم شد
جفای اَت را وفا ، بگذار و بگذر
نگاهم در پِی اَت ، واندر دهانم
زبانم را دعا ، بگذار و بگذر
ز پیمان بستن و بشکستن دل
نمی آید صدا ، بگذار و بگذر