دل را فدایِ عشقِ تباهی نمی کنم
دیگر نِگَه به رویِ چو ماهی نمی کنم
گفتن چگونه این همه اشعارِ عاشقی؟
گُل را هَدَر به چَشمِ سیاهی نمی کنم
عُمری که جُمله رفته به بیراهه و خطا
باقی تَلَف به حسرت و آهی نمی کنم
بس رفته ام بر درِ میخانه بی قرار
اما دگر که راهیِ راهی نمی کنم
دل می تَپَد چو در قفسِ تنگ سینه ام
حسرت زِ خواهشیّ و، نگاهی نمی کنم
گر دل فُتَد میانِ سیَه چالِ عاشقی
یاری دگر فُتاده به چاهی نمی کنم
گویی زِ دل بریدم و پیمان شکسته ام
روی اَم زِ دل سیَه، و گناهی نمی کنم
Sartrouville
07/dec/2017