چندی پیش، بازی فرانسه و آلمان رو میدیدم، فرانسوا اولاند هم بود، مثل همیشه، مانوئل ولس هم اومده بود و برخی از بزرگان سیاسی فرانسه. شادی اینان، بخصوص فرانسوا اولاند پس از گل فرانسه دیدنی بود، درست مثل یه تماشاگر عادی ، یه شهروند معمولی، بلند شد و به هوا پرید و مشت گره کرد و ورجه وورجه ووو خلاصه اگه نمیشناختمش امکان نداشت حدس بزنم رئیس جمهور فرانسه داره بالا و پائین میپره. چند روز قبلش هم توی بازی فرانسه و ایسلند، عکسی از تمشاگران ایسلند انداخته بود و نوشته بود که رئیس جمهور ایسلند دعوت به تماشای بازی در بخش( وی آی پی) رو رد کرده و رفته میان هواداران ایرلند ، هرچه نگاه کردم نفهمیدم کدومشون رئیس جمهوره و شاید هم نفهمیدم که اینا همشون رئیس جمهورند.
پارسال رفته بودم میدان جمهوری در پاریس، مراسم سی امین سال تاسیس یکی از سازمان های مدافع آزادی قلم بود. چند سالی بود که یکی از اعضای فعالشو میشناختم، گفتم حالا که تا اینجا اومدم یه سلام و علیکی بکنم بد نیست، گرچه هم به لحاظ سن و سال و هم سابقه فعالیت های سیاسی حداقل پونزده بیست سالی کمتر از من داشت ولی خواستم هم رسم ادب بجا بیارم و هم تشکری کرده باشم از زحماتی که در این سازمان میکشه. پشت صحنه، یه محوطه نسبتا بزرگی رو حصار کشیده بودند و کسی که کارت عضویت نداشت راه نمیدادند.
به نگهبان گفتم با آقای ….. کار دارم
گفت چکار دارید
میخوام سلام کنم و چند کلمه باهاش حرف بزنم
اسمتون ؟
پیمان باقری
همینجا صبر کنید تا من بیام
رفت، از دور داشتم نگاه می کردم، رفت پیشش و شروع کرد به حرف زدن،حتما داشت براش توضیح میداد فلانی اومده میخواد باهاتون حرف بزنه. طرف هم همونجور که نشسته بود داشت گوش میداد.
یکی دو دقیقه بعد، نگهبان اومد و بهم گفت آقای …. الان وقت نداره، خانم …. (که جایزه نوبل هم گرفته بود ) مهمانشه، بعدا باهاتون تماس میگیره.
تشکر کردم و گفتم پس سلام برسونید و رفتم به تماشای برنامه ها ….
چندی پیش توی مطب دکتر نشسته بودم، یکی از دوستان قلم بدست هم اومد، یه جوری نشست و شروع کرد به طاق و اینور و اونورنگاه کردن و به افق خیره شدن، که اگه نمرده بودن، فکر میکردم آلبر کامو، داستایوفسکی ، سارتر یا راسله که اینجوری ادا در میاره، شایدم منتظر بود بریم ازش امضا بگیریم و سلفی و از اینجور حرفا ….
نوبت من که شد رفتم توی مطب، به دکتر گفتم فلانی مریضتونه ؟ گفت آره، میشناسیش ؟ گفتم آره، یه وقتایی مینویسه. دیگه روم نشد بگم ذکر واقعه رو با چند تا لغت سیاسی قلمبه سلمبه که یاد گرفتنش کار دو سه روزه قاطی میکنه و به نام تحلیل به مردم بیچاره قالب میکنه. قبلا هم یه جایی پایین مقاله اش که بازم تحت عنوان تحلیل، ولی ذکر واقعه بود کامنت گذاشته بودم :
از کرامات شیخ ما این است
شیره را خورد و گفت شیرین است
توی محفلی، با یکی از دوستان که زیاد هم جوک بلده و از قضا زبان طنز و شیرینی هم داره، جوک میگفتیم و میخندیدیم. یکی بهش گفت چرا این جوکا رو که بی ادبانه هم نیست توی فیس بوک نمیذاری ؟ گفت نههههههههههه ! صفحه من سیاسیه، همه دوستامم سیاسین …. حالا بگذریم از اینکه با پرچم و پلاکارد بدست گرفتن و شعار دادن توی تظاهرات ، خودشونو سیاسی و فعال سیاسی میدونن، نوشتن جوک و طنز و حتی لایک زدن جوک ها رو هم کسر شان میدونن. سیاسی و خنده و جوک توی فیس ؟ استغفرالله … زبونتو گاز بگیر پسر !
نمیدونم از بچه گی چی به خوردمون دادن که تا یه کمی (حقیقی یا مجازی، درست یا به توهم ) سری از توی سرا در میاریم، خودمونو از مردم جدا میکنیم و میشیم تافته جدا بافته، جواب سلام خودمونم نمی دیم. همیشه دنبال تیتریم نه محتوا، تا یه لقبی مثل ” پناهنده سیاسی ” بهمون میدن دیگه تمومه، فرداش باید برامون بادی گارد هم بذارن چون قراره حکومت که سقوط کرد یا رئیس جمبور، ببخشید، جمهور بشیم یا دیگه دست کم وزیر و معاون وزیر و این چیزا … به جان شما کمتر از اینا اصن صرف نداره … حالا کسی هم نیست بهمون بگه توی این طیف عظیم پناهنده سیاسی، از سوء استفاده گران بانکی و مالی و اختلاس کنندگان عزیز و …….و حتی خانم خانه دار هم پیدا میشه که همگی واژه سیاسی رو با صاد مینویسند. اصن نمیدونم چرا واژه “سیاسی” که به تیترمون اضافه میشه فیگورمون عوض میشه، میریم توی قیافه که آقاجان! تو نمیدونی! من میدونم که قلم دستمه و روشنفکرم …
و الان تازه دوزاریم افتاده که چرا مردم ما تره هم برای روشنفکر و اپوزیسیون و فعالان ! سیاسی خرد نمی کنن.
Sartrouville
10/07/2016