از دردِ دوری اَت که به راهِ جنون شدم
نام اَت کنون سروده ام و ارغنون شدم
جایِ سرشکِ دیدۀ خود خون فشانده ام
در بستری فُتاده ام و غرقِ خون شدم
عاشق نبوده ای که بدانی چه می کشم
از خود بپرس زآنکه چرا لاله گون شدم
یکدم بیا کُنون بَرِ غمگین سرایِ من
تا گویَم اَت حکایتِ خود، چون فسون شدم
چشـمی سیاه دیـده ام و دل بباختم
جانَم بِداده ام به تو، از خود بُرون شدم
رفتـیّ و بُرده ای دلِ دیوانه را، نِگَر!
پیـمانه ای زِ باده زدم، واژگـون شـدم
Sartrouville
19/Nov/2016