هفت سال و اندی از انتخابات و کودتای انتخاباتی سال 88 ریاست جمهوری میگذرد. از آن زمان تا کنون جامعه ایران، تحولات و دگرگونی های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نسبتا زیاد و مهمی را تجربه کرده است. خرداد و تیرماه 88 به دلیل ظهور جنبش سبز در تاریخ سیاسی ایران ثبت و جاودانه شد. جنبشی که با وجود فراگیر بودنش و دربرگیرنده گی تقریبا تمامی طبقات اجتماعی و طیف های مختلف و بعضا متضاد سیاسی، ریشه در طبقه روشنفکر، تحصیل کرده و فرهیخته داشت. همان زمان در نوشتاری ، نحوه شکل گیری و توسعه این جنبش را شرح دادم که در آینده ای نزدیک با بازنگری در نگارش ، باز نشر خواهد شد. اما آنچه در این مختصر بدان میپردازم ، ریشه ها، ساختار و فرآیند رو به خاموشی آن نه در دل ها و فکرها، که در جامعه کنونی است.
همانگونه که اشاره کردم، ریشه های این جنبش سیاسی و اجتماعی، در طبقه فرهیخته و تحصیل کرده بود. طبقه ای به لحاظ رتبه بندی اقتصادی ، متوسط ، که به واسطه آگاهی های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، به درستی، هیچگاه به دنبال برپایی انقلابی مجدد نبوده و نیست چرا که به خوبی از پیامدهای منفی و ناگوار سیاسی و اقتصادی آن آگاه بود. به خوبی میدانست که با وقوع انقلاب ، چه برسر زیرساخت های اقتصادی و صنعتی کشور می آید و اطمینان داشت که فقدان رهبری با نفوذ و واجد مقبولیت اجتماعی و سیاسی فراگیر، تهدیدی جدی خواهد بود برای حفظ یکپارچگی کشور و در عین حال آگاه بود که میرحسین و کروبی دل در گرو حکومت اسلامی دارند. حکومت نیز، علیرغم اشتباه استراتژیک اولیه پیش از انجام انتخابات ، نسبت به مشخصه ها ، رفتار، خاستگاه و طریقه درخواست مطالباتشان ، با ارزیابی کاملا درست، سرهنگ را در مقابل فرهنگ نشاند و رفتار مدنی و دموکراتیک را با سپاه و بسیج تا بن دندان مسلح و آزاد کردن و استفاده از تعداد زیادی از مجرمین و سابقه داران جرم و جنایت و اراذل و اوباش شناخته شده، پاسخ داد و خوب میدانست که چنین قشری، با توجه به پایگاه اجتماعیش، در برابر گلوله و سرنیزه، مقابله به مثل نخواهد کرد و به تغییر به هر قیمت و به بهای گزاف ، تن نخواهد داد که به اعتقاد من نیز برداشت و برآوردی کاملا درست و آگاهانه بود چرا که اصولا طبقه متوسط تحصیل کرده، هم از دیدگاه فرهنگی رفتار مدنی خاص خود را دارا بوده و هم به لحاظ اقتصادی در حد و اندازه ای است که امید نان و بیم جان دارد.
اما ، چهار ساله حضور احمدی نژاد و دولت ناکارآمد، نا لایق و فاسدش، روند تغییرات و تحولات اقتصادی و اجتماعی را به گونه ای مدیریت و به مسیری هدایت کرد که جایگاه و موضع هواداران خریداری شده اش با پخش سیب زمینی و پول و یارانه که بطور عمده خارج از کلان شهرها بوده و از نظر اقتصادی و اجتماعی نیز جزو قشرهای ضعیف و ناآگاه جامعه محسوب می شدند، با چرخشی صد و هشتاد درجه، تبدیل به طیف مخالف شد.
پر واضح است که چنین طبقه ای ، تاب و توان تحمل فشارهای ناشی از تورم سرسام آور , و افزایش چند برابری سالانه قیمت ها را نداشتند و از طرف دیگر، واجد فرهیختگی هواداران جنبش سبز نیز نبودند. مطابق آخرین آمار منتشره، بیش از ده میلیون نفر حاشیه نشینند و بیست میلیون نفر در فقر مطلق روزگار می گذرانند. چنین نیروی عظیمی چنانچه برخیزد هیچ رژیمی یارای مقابله با آن را نخواهد داشت. نه نان دارند و نه به واسطه آن ، بیم جان.
چالش آینده دولت جمهوری اسلامی، چالش نان خواهد بود، ادامه روند کنونی بطور حتم جنگ نان را در پی خواهد داشت.
جنبش عظیم و مدنی سبز با همه بزرگی و گستردگی اش و با وجود اکثریت مطلق بیش از هشتاد درصدی هوادارانش در کوتاهترین زمان ممکن و با بهره برداری از ابزارهای جنگی و شیوه های غیر مدنی، به درون خانه ها بازگشت، اما، آیا مقابله با جنبش نان نیز با چنین ترفندهایی امکان پذیر است ؟