چندی است که به موازات رونق سایت های تفریحی، سایت های سیاسی – اجتماعی از رونق افتاده اند. سایت هایی که روزگاری نه چندان دور، دهه 80 را میگویم، پربیننده ترین سایت های کشور بودند، اعم از داخلی و خارجی و وبلاگ نویسی سیاسی رونق بسیار داشت و خواننده هایی پرشمار که اوج آن در سال 88 بود و انتخابات ریاست جمهوری و ماجراهای پس از آن که نیاز به تکرار نیست. اما، هرچه از 88 دور شدیم، میزان استقبال از سایت های سیاسی کاهش یافت و بر مراجعان سایت های تفریحی و حتی ادبی افزوده شد تا جایی که حتی سایت پر بیننده جرس نیز، به دلیل عدم حمایت کافی و به بهانه از بین رفتن فلسفه وجودی ، به تعطیلی کشیده شد.
اکنون اما، با وجود ظهور شبکه های اجتماعی بسیار، فیس بوک، توئیتر، اینستاگرام، تلگرام، واتس آپ و ….. هرچه بیشتر می پویی کمتر می جویی. حتی وبلاگ نویسی سیاسی نیز از رونق افتاد. چندی پیش، در تنها وبلاگم از میان وبلاگ هایی که داشتم که هرچند همان سال 88 مشمول لطف فیلتر گذاران قرار گرفت اما هنوز، با کمال تعجب، برپا است و حذف نشده است، کامنتی روی یکی از مطالب دیدم که بسیار جالب بود. نوشته بود : واااای تو هنوز هستی ؟ هنوز سرپایی و ادامه میدی ؟
این کامنت، علاوه بر جالب بودنش، برای من بسیار معنی دار بود. همان موقع تمام پیوند ها را که با سایت ها و وبلاگ های دیگر داشتم کلیک کردم ، تماما حذف شده بود و بدون جایگزین. شروع کردم به گشت و گذار میان وبلاگ های موجود و فعال. در نهایت تعجب، بدون احتساب وبلاگ های اعوان و انصار رهبری، هیچ وبلاگ سیاسی ای نیافتم. تماما تفریحی بود و ادبی ، آنهم از نوع ادبیات بسیار معاصر ! دل نوشته بود و جوک و طنز.
چنین استحاله و تطوری نمی توانست و نمی تواند بی دلیل باشد. گریز جوانانی پرشور که چندی پیش به خیابان ها می آمدند و تجمع پرهای و هوی آنها اکنون چنان سرد و متفرق شده که گویی از ابتدا چنین پدیده ای وجود خارجی نداشته و توهم ذهن بیمار ما بوده. کسانی که پیش از این، خودشان باز کننده سر صحبت در مورد مسائل سیاسی بودند، اکنون اگر حرفی از سیاست بزنی به فوریت تمام ، مسیر صحبت را عوض میکنند. چرا ؟
جواب چنین سوآلی نهفته در پدیده ها و جریاناتی است که طی سال ها و دهه های گذشته بر جوانان و مردم ما رفته است.
انقلاب را جوانان سیاست گرای کشور به راه انداختند. پس از انقلاب، به مدت دو سال نه تنها خیابان ها و کتاب فروشی ها ، که میزهای بسیاری در دانشگاه های کشور، پر بود از روزنامه ها، مجلات و کتاب های سیاسی گروه های مختلف. همه میزها کنار و نزدیک هم، و همیشه بحث های داغ سیاسی که گاهی نیز به جنجال کشیده میشد. و این وضع ادامه داشت تا 29 اردیبهشت 1359 که مرحوم !!! بنی صدر طی سخنانی رسما حکم به تعطیلی دانشگاه داد به بهانه انقلاب فرهنگی. اما چه انقلاب جالبی ! کلاس 60 نفره ما پس از بازگشایی دانشگاه، تبدیل شد به 30 نفر. الباقی یا اعدام شدند و یا زندانی و از امثال ما نیز تعهد کتبی گرفتند که در محیط دانشگاه فعالیت سیاسی نداشته باشیم.
زمان جنگ بود و نسل ما نیز درگیر جنگ و دفاع از میهن و در هنگامه و غوغای جنگ و قطع نامه بود که هزاران جوان سیاسی دیگر نیز به جوخه های اعدام سپرده شدند.
و بازهمان نسل جوان ماند و دوران سازندگی و البته این بار بسیار پخته تر و با تجربه تر.
و دوباره همان نسل، همراه با نسل جوان تازه از راه رسیده، حماسه دوم خرداد را رقم زد که مشتی بود محکم بر دهان رهبر عظیم الشان و ماجرای انتقام وی از این دو نسل با به میدان آوردن پدیده ای به نام احمدی نژاد و تقلب در انتخابات 84 که با سکوت هاشمی همراه شد، به عللی که تنها او داند و بس. و در نهایت ، در اوج جریانات سیاسی، سال 88 بود که اینترنت نیز پای در میدان مبارزه نهاد و کمک حالی شد برای جوانان نسل دوم و سوم تا باز حماسه ای و مشتی محکم بر دهان رهبری و …. که چنین نیز شد اما، نتیجه، آن چیزی نبود که میجستند. این بار رهبری، مشت را با گلوله پاسخ داد و آن شد که دیدیم. یکصد کشته و هزاران زندانی و دوباره درهای بسته و خشم بی رحم فاشیستی ….
سبزها را نمی توانستند حذف کنند بعلت برتری بی چون و چرای عددی. نود درصد مردم را نمیتوان حذف کرد، تنها میتوان مسیر آنان را منحرف کرد و اهدافشان را تغییر داد. میتوان نا امیدشان کرد و سرخورده ، که هرکه پی کار خویش رود و سر در راه خویش گیرد. و چنین نیز شد. رنگ سبز، به نام اعتدال، به بنفش تغییر کرد و در پی آن توافق های پیدا و نهان با غرب و بازگشایی درهای اقتصاد به روی کشورهایی که تا پیش از آن شعار وانفسا سر میدادند و اکنون تیم های صدها نفره اقتصادی و سیاسی به تهران گسیل میدارند و حکمران به مراد دل رسید و جوانان نیز به حکم وی به مراد دل حکمران. و تلفن های هوشمندی که هوشمندیشان در راه هایی غیر از سیاست بکار می آید، که سیاست، این بار نیز روی خوش از جوانان امیدوار به تغییرات اساسی دریغ کرد.
نگاهی افکندم به تمامی نوسانات چند دهه اخیر. همه آن فراز و نشیب ها به جایی ختم شد که حاصلش سرخوردگی نسل جوان و فعال جامعه بود. نسلی که میتوانست و باید سازنده آینده سیاسی و اقتصادی کشورش باشد خانه نشین شد و اداره نشین و مجلس نشین . برخی درگیر معاش و برخی نیز درگیر و دار عیش. و چنان شد که دل نوشته های شان نیز طعم تلخ دلتنگی دارد و شکست، و چنان فراری از سیاست که جن و بسم الله . پریشان روزگارانی که نه از در وطن ماندگانشان معجزه ای میبینند و نه از خارج نشینان یاوه سرای خود خواه و گروه پرستی که افتراق را برجای اتحاد نشانده اند و ابلهانه به جان هم افتاده اند، که همچون امامزادگان بی معجزه ، بر آنان دخیل نتوان بست .
و جوانان ، همان به ، که بیرون از این پیشه که تیشه ریشه نام و ننگ است و سنگ شیشه فر و فرهنگ ، آهنگ و هنجاری دیگر گیرند.