بازی عشق
اکتبر 17, 2016
هم افزایی
اکتبر 19, 2016

حکایت های طنز یواشکی

پیش از آغاز نوشتار، از همه عزیزان خواننده به دلیل بکار بردن برخی واژگان بی ادبانه پوزش می طلبم. گرچه مربوط است به بخشی از این نوشتار که بصورت ضرب المثل سینه به سینه نقل شده است.

در گذشته های دور پادشاهی بیگانه بر سرزمین مادری مسلط شد. او بد خواه و در عین حال زیرک بود. و وزیری داشت از خودش بسی بد خواه تر و زیرک تر. به او امر کرد که راهی بیاب تا بر روح و جان این مردمان مسلط شوم بدون آنکه بفهمند و اعتراضی بکنند. وزیر تفکری کرد و طوماری بنبشت و به جارچیان داد تا در سراَسر شهرها و دیهات ها بخوانند. قوانین جدید اعتقاد به دین قدیم و سواد آموزی را غیر قانونی اعلام کرد. و مالیاتها را به سه برابر افزایش داد. شب زفاف عروس از آن شاه بود و ارزش جان مردمان به اندازه چهارپایان کشور همسایه که موطن اصلی شاه بود اعلام شد. هر گونه اعتراض و مخالفت با این قوانین مجازات مرگ داشت و در نهایت طبق این قوانین گوزیدن و چسیدن هم ممنوع اعلام شد.

پادشاه گفت: ای وزیر این همه فشار آنان را به شورش وا خواهد داشت و مگر قرار نبود انقلاب مخملی کنیم؟ وزیر گفت: نگران نباشید اعلیحضرت. به بند گوزیدن دقت نفرمودید. همان سوپاپ اطمینانی است که انرژی اعتراضشان را خالی کنند.

و چنین شد که وزیر گفت. مردم لب به اعتراض گشودند که این ظلمی آشکار است. این طبیعی است که پادشاه بخواهد مردم را به دین خودش در آورد و یا سواد خواندن آنان را بگیرد. همچنین افزایش مالیات همیشه مطلوب شاهان بوده و مالکیت در شب زفاف هم رسمی قدیمی است. و بی ارزش بودن جان ما در مقابل جان مردمان همسایه هم از وطن پرستی شاه است اما دیگر منع چسیدن و گوزیدن خیلی زور است. و تازه مگر پادشاه می تواند در تمام مستراح های این سرزمین نگهبان بگمارد؟ آنان که باسواد تر بودند داد سخن دادند که تازه جانم! خالی نمودن باد روده برای سلامت مفید است و هیچ قبحی در آن نیست. و اینان متحجرانی بیش نیستند که سرشان را در تنبان خلایق فرو می کنند. با کلی کیف به خاطر این تفسیر علمی و کلمه متحجر سر تکان می دادند و خودشان را روشنفکر می نامیدند. وگفتند تازه مگر خود شاه نمی گوزد؟ جک های بسیاری ساختند در مورد شاه که از فرط نگوزیدن ترکیده، یا برای کنترل بر روده اش چوب پنبه به ماتحتش فرو کرده، یا مثل سگ بو کشان دماغش را به سوراخ کون مردم می چسباند واینها را برای هم اس ام اس کردند و کلی می خندیدند. نگهبانان حکومت در سراسر سرزمین پخش شدند تا اجرای قوانین را تضمین کنند. هر از چند گاهی بی خبر به مستراح ها یورش می بردند و افراد گوزو را دستگیر می کردند و به منکرات می بردند. اما مردم همچنان به چسیدن و گوزیدن در خفا ادامه می دادند و این صداهای بویناک روده شان را اعتراضی عظیم به حکومت می دانستند. مردم به صحراها می رفتند و می گوزیدند. در کوچه های شهر نگاهی به این ور و آنور می انداختند و پیفی می دادند. حتی مهمانی های زیر زمینی می گرفتند لوبیا می خوردند و گروپ گوز راه می انداختند. بعد از مدتی دیگر کسی آن ماجرای منع سواد و دین اجباری و کاپیتولاسیون و عروس دزدی و مالیات را به خاطر نیاورد و همگان سعی کردند از این آخرین حق بدیهی خوشان دفاع کنند. و در همین احوال پادشاه و وزیرش در قصر قهقهه سر می دادند که چه زیرکانه مردمان را در بخارات اسیدی خودشان غرق کرده  و همگان را گوزو کرده اند.

و این حکایت امروزه ما است. همه مخالفت هامان شده است “یواشکی” ، مخالفت های یواشکی در مجالس یواشکی، نوشته های یواشکی، آوازها و موسیقی زیر زمینی یواشکی، و اخیرا نیز که چشممان به جمال صفحات “یواشکی” در شبکه های اجتماعی روشن شده.

“صفحه آزادی های یواشکی” ! که من و تو صغرا و کبرا و سکینه و …. برویم جایی خلوت و از ترس تو سری، یواشکی روسری را برداریم و عکسی هدیه کنیم به مخالفتی عظیم با حکومت. که حتی خارج نشینان به ظاهر پناهنده مان که سر در گریبان زندگی دارند و به دنبال دلار و یورو و پر کردن جیب هاشان روز و شب در تلاشند  نیز یواشکی نوشتارها را میخوانند، اما دروغ چرا؟ برخی اوقات نیز با نهایت شجاعت یک “لایک” نثار مینمایند که در زمره گوزوهای یواشکی محسوب نگردند.

و چنین است حکایت اپوزیسیون داخلی و خارجی یواشکی و فرآیند تغییرات و فروپاشی یواشکی حکومت …