پیوسته سری بَر سَرِ هر کوی بِسایی
این بی سر و سامانه نداند تو کجایی
گفتم که دَمی بر منِ بیچاره نظر کن
گفتی کـه نظر بازیِ هر بی سر و پایی ؟
شعری زِ برایِ تو سُرایَم، دل و جانم!
آهنگِ دل اَم را تو بِسازیّ و سُرایی
گفتم که خدا مَرحمتی بر دلِ بی مهر
اما به چه امّید و به لطفِ چه خدایی ؟
بیمارِ به امّید دوا در پیِ درمان
بیچاره نداند، که نه دارو، که بلایی
بیمارِ تواَم، دردِ دلم از غمِ عشق اَت
با چشمِ سیاه و خَمِ اَبرو که دوایی
آواره ام و در به درِ کوچه و کویَم
سامانۀ من کویِ تو باشد، که نوایی
چَشمانِ تَرَم بَر دَرِ این خانه و لیکن
دانم که در این خانه نیایی که نیایی
دل بر دگران دادی و افسوس که هر شب
رویایِ تو بینم که تو معشوقۀ مایی
حیران شده پیمان که دگر باره ببیند
شاید که به لطفی زِ دَرِ خانه در آیی
Sartrouville
Oct/2016