روحم از این سراچۀ ویرانه خسته است
کارم زِ شور و حالِ جوانی گذشته است
چون شاخه هایِ خشک و پریشان وغمزده
در انتظارِ بارِشِ باران نشسته است
چَشمی چگونه بر تَن رنجور و ناتوان؟
کاین رشته هایِ نازک عمرَم گسسته است
دستم نمی رسد که گره واکُنم زِ پای
راهم به نور و دیدۀ امّید بسته است
سَدّ شد به عطف، راه و گذرگاهِ روزِگار
کاین قَنطَره زِ غُرّشِ توفان شکسته است
پیمان! مَجوی چاره زِ بیدادِ سرنوشت
خوشبخت و شاد آنکه زِ ویرانه رسته است
09/Dec/19
Sartrouville