سیزده به در
آوریل 1, 2017
آهنگِ زندگی
آوریل 2, 2017

خشت خام و آینه

سال هایِ اول ابتدایی که بودم، به موازاتِ شطرنج، پدرم به من تخته نَرد نیز آموخت. پس از مدّتِ بسیار کوتاهی، به خوبی یاد گرفتم و شروع کردیم به بازی. در آن زمان هنوز چندان به اهمیّتِ تاس پی نبرده بودم و نمی دانستم نمی شَود نقشی در عددهایِ تاس ایفا کرد. هر چقدر هم که ماهر باشی، فقط میتوانی مدیریتِ بازیِ خود را داشته باشی، اما تاس کارِ خودش را میکند. گاهی جَفت شش می آوری و گاهی هم دو و یک. درست مانندِ زندگی.

باری، بازی شروع شد و دستِ اول را بردم. شروع کردم به خوشحالی. پدرم لبخندی زد و گفت: این کار گریه داره پسرم!

دستِ دوم را بردم، همراهِ خنده هایم بشکن هم میزدم. و پدرم باز با همان لبخند گفت: این کار گریه داره پسرم!

خلاصه دستِ سوم و چهارم و بشکن و مُعَلَّق زدن از خوشحالی و همان لبخندِ معنی دارِ پدرم و تکرارِ همان جمله.

دستِ پنجم را باختم، کمی پکر شدم و پدرم هنوز همان لبخند.

دستِ ششم را نیز، کمی اَخم همراه پکر شدنم و باز همان چهرۀ پدرم با لبخند همیشگی و معنی دار.

دستِ هفتم و هشتم را نیز با نهایت ناراحتی و افسردگی و بُغض واگذار کردم، شدیم برابر چهار و رفتیم برای دستِ سرنوشت ساز.

دستِ سرنوشت ساز را نیز باختم و شرع کردم به گریه. پدرم با همان لبخندِ معنی دار گفت: نگفتم این کار گریه داره پسرم؟

و سال ها گذشت تا بفهمم که آنچه من حتی در آینه نیز نمی دیدم او در خشتِ خام میدید. و نیز آموختم که تخته نرد و تاسَش، درسِ زندگی است.

از آن زمان چند دهه می گُذرد، پدرم دیگر نیست، اما تجربه و لبخندِ معنی دارَش را همراه با زمان، به ریشِ سپیدم منتقل کرد، و همان جملۀ همیشگی اش را نیز.

اکنون لبخند میزنم به بردهایِ کوتاه برخی آدمها در مقابلم و شادی هایِ کودکانه شان را که همان احساسِ ابتداییِ مرا تداعی میکند. و در خشتِ خام میبینم آنچه را که آنان حتی در آینه نیز نمی بینند.

و با همان لبخند میگویم: این کار گریه داره!

Sartrouville

01/Avril/2017