رسوای عشق
آگوست 13, 2016
کجاست ؟
آگوست 15, 2016

خوشبختی

و تا می رَوی که رنگِ حِکمَتِ پُخته به خود بگیری، سر بر بالینی می گذاری که نه از آن گُزیر است و نه گُریز…

نه پایِ گُریز داری و نه نایِ سِتیز …

و تمامِ  زندگی هامان پُر است از قاب ها و قالب هایِ خود ساخته…

زشت، زیبا، موفّق، خوب، بد، چپ، راست …

و قوطی های ثابت و متحرّکی که یکی ما را از گَزَندِ باران و آفتاب مصّون دارد و دیگری ما را بِکِشانَد ببرد، به کجا یا ناکجا …

و هر که قاب های اَش بزرگ تر و رنگین تر، موفّق تر و خوشبخت تر …

و قاب، هر چه سریع تر، بهتر، که زودتر برسیم به مَنزِلگَهِ مقصود !

مقصود؟ که اگر مقصود است، چرا باز می گردیم به درونِ قابِ تنهاییِ و خوشبختیِ خویش ؟ که وسعت و فاصله  دیوارهای اَش سهم ماست از خوشبختی …

و سر تا سر زندگی را می دَویم و می اَنبازیم اَنباشته هایی را که نه مال ماست، که آن را نگهبانیم …

و هرکه انباشت اَش بیشتر، خوشبخت تر…

و هنوز نمی اندیشیم که رسالتِ مان در این سرایِ به سرعت گذران، چیست ؟

خوشبختی با نان یا عشق ؟

 

تقدیم به دوست و برادر گرانقدر و اندیشمندم، حسین مهروان

آفاق را گردیده ام

عشق بُتان ورزیده ام

خوبان فراوان دیده ام

اما تو چیز دیگری …

Sartrouville

14/08/2016