دلم به کویِ تو آمد شکارِ تو شد
زِ من رَمید و اهل و سازِگارِ تو شد
چُنان به بویِ تو خو کرده بوده دلَم
که از فِراقِ تو بَس بی قرارِ تو شد
چو آهوانِ رَمیده زِ دشت و دَمَن
هر آن به سَر دوید و در کنارِ تو شد
دلَم در قفسِ سینه بُد زمستانی
زِ من پَرید و رفت و نو بهارِ تو شد
مرا چُنین دلی به چه کار می آمد؟
بِدادَمَ اَش به دِلَت چون به کارِ تو شد
زمانه اش بِسَر شد که شادِمان خندد
لبی که بسته بُد و دل فَگار تو شد
سِپُردَم اَش به تو بی قرارِ وحشی را
قَرارِ من بِبُرید از تَبارِ تو شد
نَهان بُده زِ تو پیمانِ مهر و وفا
بِبَستَم اَت به دلم کآشکارِ تو شد
Sartrouville
17/Nov/2017