رفتیّ و مرا حسرتِ دیدارِ دگر بود
دیدارِ تو و بوسۀ خونبار دگر بود
گفتم که طبیبِ دلِ غمبارۀ من باش
شاید که حریفم دلِ بیمارِ دگر بود
دستت بگرفتم که طبیبی به دلم لیک
آن لحظه که در کارِ پرستار دگر بود
آزرده و رنجیده و حیرانِ تو بودم
رفتیّ و دلت در پیِ آزارِ دگر بود
چَشمی سرِ راهَت بِنِهادم که بمانی
پامالِ رَهَت دیدۀ تبدارِ دگر بود
گفتی که غمت بر دل و جانم بنشانم
لیکن به نهان در پیِ آن کار دگر بود
بیداریِ شبهایِ من و بسته نگاهت
رؤیای تو در دیدۀ بیدارِ دگر بود
آوارِ غمت شد همه ذرّاتِ وجودم
چشم سیه اَت در پی آوارِ دگر بود
غم های مرا از نِگهم نیک بخواندی
امّا نِگهت راویِ غمخوارِ دگر بود
خواندم به بَرَم برتو به صد نامۀ جانسوز
گویی که بَرَت یارِ سزاوارِ دگر بود
دل در طَبَقی هدیه به نزد تو نِهادم
پیش از دلِ من نام خریدارِ دگر بود
رفتم که غم از دل ببرد این تَنِ خسته
لیکن سر راهم دو سه دیوار دگر بود
هوش از سَرِ این عاشقِ دیوانه ببُردی
افسوس که چَشمَت پیِ دلدارِ دگر بود
آوایِ دل و نالۀ پیمان نشنیدی
گوش اَت پیِ الحانِ گُهَربارِ دگر بود
24/Aug/19
Sartrouville