و چُنان چسبیده ایم
به ریسمانِ
پوسیده و باریکِ زندگی،
و چُنان
تمنّایِ گُریختن،
از چاهِ تنگ و تاریکِ دلهره ها
که گویی
نورِ بُرونِ چاه
انعکاسِ سعادت است.
و جان و شورِ درون را
خرج می کنیم
تا دست یازیم
به دشتِ خوشبختی.
و آنگاه
که به دشت می رسیم،
نه جانی داریم و
نه شوری
که زندگی
همان ریسمانِ کُهنه بود و تلاش،
و دست هایی پُر تمنّا،
که ریسمان نداشت،
تا بِشِتابد به سویِ خوشبختی …
و پشتِ سر،
می نِگریم،
ریسمان را و
چاه را،
و عُمرِ تباه را …
Sartrouville
Oct/2016