جانِ جهان
فوریه 14, 2017
انقلاب و آزادی
فوریه 20, 2017

زادروزِ زمانه

زمانه به من آموخت، تنهایی ها را نمی توان با کسی قسمت کرد. تنهایی، تنهایی است، نه کَسی در کار است و نه قسمتی. و تنهایی مَتاعی است بی مُشتَری. که “جمعیّت”، حاصلِ جمعِ “تنهایان”ی است که خود نیز، ابلهانه، نمی دانند تنهایند. که حتی عددِ “زوج”  نیز حاصلِ جمعِ “فَردها” است و نه ترکیبی از آن. که جمعیّت، تنها، تسکینی است کوتاه و فریبنده بر تنهایی ها. که انسان ها، حتّی همراهِ هم، اما به گونه ای موازی با هم در حرکت اَند و هیچ نقطه ای از تلاقی در دو خطِّ موازی نمی بینی، مگر در تعریفی نامفهوم و سرابی به نام “بی نهایت”.

زمانه به من آموخت که انسان!ها مشتریِ شادی اَند و فقط شادی ها را می توان قسمت کرد. و نیز، طریقِ پنهان نگاه داشتنِ غم را، که هنگام تولد، همراه و همزمان با تو زاده می شود، تا لحظۀ مرگ. که دکّانِ درد و غم را ببند، مشتری ندارد. و تو، آن هنگام، “ورشکسته به تقصیر”  خواهی بود.

زمانه به من آموخت، زیستگاهم، باید خاستگاهم باشد، جایی که در آن احساسِ آرامش میکنم. جایی که ناکجا نیست.

زمانه به من آموخت، ناکجا را بگذارم برایِ نا اهلِ بی ریشۀ  جستجو گرِ شادی هایِ مَجازی.

و “کجا”  را سر بر بالین مرگ بگذارم و بدرودِ زندگی، که پروازی است در تنهایی. که درازایِ زندگی، پروازی است بی انتها به سویِ رامش و آرامش. پروازی به سویِ سراب.

زمانه به من آموخت که همه چیز ناپایدار است، و ناپایدارترینِ ناپایدارها، “عَهد” است، شکننده و شکاننده.

زمانه، هنرِ “روحِ بزرگ”  داشتن را به من آموخت.

زمانه، بهترین و بزرگترین آموزگارم …

و امروز، شصت و دوّمین زادروزِ ورودم به و عضویت اَم در جمعیّت تنهایان است.

 

Sartrouville

18/Fev/2017