سالِ دگری با غمِ جانانه سِپَر شد
سالی به هزاران غمِ هجرانِ تو سَر شد
رفتم زِ غَمَت بَر دَرِ میخانه نشینم
لیکن عَسَس و عابد و داروغه خبر شد
گفتم که نَخُسبَم که مَهِ رویِ تو بینم
ازبخت بَدَم ماه نهان گشت و سحر شد
تا دیده بَبَستم که نهان مانَدَم این غم
اشکی که به چشم آمد و برگونۀ تَرشد
شَهری که مرا شُهرۀ آرامشِ جان بود
بوسیدنِ لعلِ لبِ تو عُذرِ سفر شد
اندر پیِ تو شهر و دوصد بادیه گشتم
آرامشِ خود دادم و رَه نَفسِ خطر شد
شادم که دلم بر دلِ بیگانه نَبَستم
از بی سر و پا دلبَرَکانی که حذر شد
از لرزشِ دست و دلِ من گشته هویدا
پیمانۀ جانم زِ غمت زیر و زِبَر شد
09/Mar/19
Sartrouville