دلی به خاطرم آمد که مُبتلایِ تو بود
که هرچه بر سَرَش آمد غم و بلایِ تو بود
سکوتِ هَمچو فغان و لبانِ بسته خَمُش
سرود و نغمۀ زیبا، دَم و صَلای تو بود
ندا رسیده زِ اَقصی که بی تو غمگینَم
جنون گرفته مرا گوئیا صدای تو بود*
هوا هوایِ تو بود و نَفَس کِرامتِ تو
هر آنچه در نَفَسی بُرده ام هوایِ تو بود
سکوت و سوزِ زمستان زِ ناله هایِ من و
شکوهِ سبزِ بهاران زِ خنده هایِ تو بود
کنون به دستِ تو دادم که سینه ام بشکست
دلی که بر توهدیه شد و خون بهایِ تو بود
چو رُخ به دیده گشایی ترانه ها خواندم
غَریو و آهِ شبانگه بهانه هایِ تو بود
ز غُربت اَم به تو گفتم که آشِنایِ منی
و ناله هایِ غریبی که آشِنایِ تو بود
سَرَم به سَجده نِهادم به آستان و رَه اَت
نِگر که پینۀ صَدرَم زِ خاکِ پایِ تو بود
دو دستِ من به سَما و به التماس و دعا
دو دیده ام به در و دَرگه و سَرایِ تو بود
همه ستاره هایِ شبانگه زِ نورِ چشمان اَت
و نورِ صبحِ درخشان ز جلوه هایِ تو بود
گفتی که سَر به رَه بِنِهد گر که عاشقِ من
وَللّه نگر که سَر و جانِ من فدایِ تو بود
به بانگِ شادی و بِهجت گشوده شد دَهَن اَت
طنینِ صبحِ سعادت دَم و ندایِ تو بود
حاشا که مَستورِه ای کُنَم اَش این خَراشه را
زخمی که بر دلِ من از شکنجه هایِ تو بود
شب اَم هر آینه روشن شده زِ نورِ تو چون
بر آسِمانِ نگاه اَم ستاره هایِ تو بود
25/Jan/2019
Sartrouville
*مصرعی از کامنت امیرحسین تاجعلی بر دوبیتی، که انگیزه ای شد به غزل.