شِکوِه کنم خسته دل، وایِ من و وایِ دل
شُد همه عالَم خبر، واله و شیدایِ دل
بسته زبان بوده ام، تا که بگردد نهان
از نگهم شد عیان، عاشق و رسوای دل
دیدۀ من در پِی اَش، آن قد و بالایِ وی
جملۀ عالم شده ، مَحوِ تماشایِ دل
از بَرَکاتش ببین، کز صفت اش این چنین
وَه که چه زیبا شده، سیرت و سیمایِ دل
سازِ دلم نغمه زد، تا بِزَدم زخمه را
تا که به گوشش رسد،این همه آوایِ دل
عاشقِ زاری شدم، در به درِ کویِ او
زاین همۀ ماجرا، زار و تمنایِ دل
زآنکه شدم والۀ، چَشمِ تماشایی اش
بایَدَم هر دم زدن، بوسه سراپایِ دل
جامِ شرابم بده،زآنکه به سوی اَش دوان
رقص کنان آمدم، هِی هِی و هیهایِ دل
شُهره وَقاری بُدَم، در دلِ هر بَرزَنی
عربده جویی شدم، بی سَرو بی پایِ دل
P-Bagheri
Sartrouville