صدایِ پاست،
اینکه می شنوی
همیشه صدایِ پایِ عشق می آمد
صدایِ پایی آشنا با گوش های اَت
سال ها
با طَنینی حتّی آشناتَر از عشق.
و تو بودی و دستانی پُر مِهر و نَوازِشگَر
و آغوشی که بویِ بهار و یاس می داد
امّا
این بار، تنها صداست
فقط صدا
نه طنین است و نه عشق
که نِداست
نِدایی که تو را می خوانَد
به راهی برایِ رفتن
با بلیتی یک سویِه
در دستانی سرد
و نگاهی سرد تر
از زمستانی دلگیر و غمناک
و تو،
چه معصومانه
باور نداشتی
که برف می نشیند بر جایِ شکوفه
و انجمادِ عشق را …
ماندنی تهی از عشق؟
هرگز!
هنگامِ رفتن است و وِداع
هنگامۀ ماندن نیست…
Sartrouville
05/Mars/2017