چه عدالتی در اینجا که سیاه است و سپیده
که یکی رسد به افلاک و یکی کمر خمیده
نِگَه اَم به بازوانی که بریده است و خونین
و زِ جورِ روزِگاران، همه چهره اش تکیده
شب و روزِ مُستمندان به فغان و ناله طی شد
غمِ روز و شب ندارد پَرِ قوی آرمیده
گله از عَسَس ندارم که عدالتی نمانده
بِنِگر به آرزویم که به خونِ خود تپیده
چه ضَرورتی چُنان را که بگویم از سیاهی؟
خبرِ اسیرِ ظُلمَت به ستارگان رسیده
تَنِ در قَفَس چه داند که توان نَفَس کشیدن؟
و خوشا به حالِ مرغی که ازاین قفس رَهیده
رُخ و رویِ زردِ پیمان ، غمِ صادقانه باشد
که ز بهرِ بی نوایان، همه جا به سر دویده
P-Bagheri
Sartrouville