“داشتن” هایِ مان را مقدّم می شِماریم بر “هستن” ها.
و نمی دانیم، جایی که “هستی” فاصله ای است بی انشعاب میانِ دو “نیستی”، “داشتن” هایِ مان به چه کار آید؟
و نیز، “هستن” هایِ مان را مقدّم میداریم بر “شدن” هایِ مان.
و باز، نمی دانیم که “هستن” دلالت بر ایستایی می کند و “شدن” نُموداری است از حرکتِ اندیشه. و اگر حرکتی نیز هست، برای “داشتن” ها است، نه برای “شدن” ها. و چه ابلهانه “هستی” مان (زمانِ عُمر) را می دهیم که “داشته” باشیم.
و هنوز نمی دانیم که مابینِ حیوان و انسان، “هستی” نقطۀ مشترک، و تفاوت و سنگِ مَحَکِشان “داشتن” و “شدن” است.
و تو، نَمان! حرکت کن! مهم نیست چه خواهی “شدن”، اهمیّتِ تو به حرکت اندیشه اَت است به سمت و سویِ “شدن” .
و چه اندوهی است، زیستن در جنگلی مَملوِ از گوسپندانی مُدرن.
Sartrouville
20/Fev/2017