بارها و بارها دیده ایم که مادر یا پدر، هنگام زمین خوردن فرزندِ تازه راه افتاده، با دست می کوبند بر زمین که : دهههههه…….. و اینگونه وانُمود می کنند که مقصّرِ اصلیِ زمین خوردن بچه، زمین بوده نه نحوۀ راه رفتن او. و این نحوۀ برخورد با زمین خوردن و درد، متاسفانه شامل اکثریت قریب به اتفاق والدین می شود.
و اینگونه است که چُنین فرزندانی، هنگام بزرگسالی و در کوران زندگی و اُفت خیزهای آن، پیروزی را به نام خود ثبت می کنند و برای اشتباه ها، ضعف ها و شکست های خویش، به دنبال بهانه اند و مقصّر تراشی ….
و دامنۀ این “فرهنگِ فرافکنیِ” غالب در جامعه، بطور طبیعی، به مسائل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی نیز کشیده می شود.
از پیروزی هایمان بت می سازیم و در ضعف، ناتوانی و عقب ماندگیِ خود، دیگران و بیگانگان را مقصّر قلمداد می کنیم.
که اگر آمریکای جهانخوار چنین و چنان نمی کرد و اگر دسیسۀ انگلیس نبود و اگر توطئۀ فرانسه و …. نبود، ما اکنون چنان بودیم …. که من آنم که رستم بود پهلوان.
سال 1975 میلادی، در ایالات متحده و هنگام تحصیل و تعطیلاتِ دانشگاهی، به ایالتی دیگر رفته بودم. درونِ یک مجتمع بزرگ تجاری، پدر و مادری از پله ها بالا می رفتند و فرزند خردسال آنان به دنبال والدین، چهار دست و پا، به زحمت، خودش را از پله ها بالا می کشید که از آنان دور نمانَد و در تمامیِ این مدت و تمامِ راه، والدینَش گرچه نظاره گر تلاش وی بودند اما حتی از کوچکترین کمکی نیز دریغ کردند تا بالاخره فرزند خردسالشان به طبقۀ بالا رسید و باز، هنگام راه رفتن که زمین می خورد بدون کمک برمی خاست.
و باز چند سال پیش، با دوستی هموطن، به همراه همسر و فرزند پنج ساله اش قدم می زدیم. فرزندش در حالتی کاملا عادی تعادل خود را از دست داد و بر زمین افتاد، در میان تعجب من، سراسیمگی والدین از زمین خوردن فرزند و مقصر دانستن زمین بعلت باران و لیز بودن، بچه نیز به گریه افتاد و انتهای قضیه را که همه می دانیم.
از حکایت دو نوع تربیت و برخورد کاملا متفاوت تربیتی، باز می گردیم به سیاستمان.
همین دو گونه تربیت متفاوت، برخوردهای سیاسی متفاوتی را به دنبال داشته ، دارد و خواهد داشت. در اکثریت نوشتارهای سیاسی، همواره بیگانگان را مقصر قلمداد نموده ایم و هیچگاه از خودمان انتقاد نکرده ایم که نقطه یا نقاط ضعف ما، چرا و به چه دلیل و از چه ناحیه ای است و دقیقا به همین دلیل است که هیچگاه به دنبال ترمیم نقاط ضعف خود بَر نیامده ایم. و همیشه، این قدرت های ستمگر! جهانی بوده اند که ما را بدین روز نشانده اند. و هیچگاه از خود نپرسیده ایم که چرا ما جایی در میان قدرت های بزرگ جهانی نداریم؟ و باز، به دولت و دولتمردان خود، نمی پردازیم، که با همۀ ضعف و عقب ماندگی های اقتصادی، تکنولوژیک و نظامی، اگر نه بیشتر، کمتر از آمریکا و فرانسه و انگلیس و … در امور سیاسی و اجتماعی کشورهای دیگر مداخله نمی کنند. مداخله های نابجایی که اکثریت مردم ما نیز از آن آگاهند. کمک های بی دریغ اقتصادی و نظامی به حزب الله لبنان و فلسطین و سوریه و یمن و …. را می دانیم اما نمی بینیم، و باز هم پای آمریکای جنایتکار و روسیه خیانتکار و انگلیس و فرانسه دسیسه کار و … در میان است.
در اینکه کشورهای قدرتمند جهانی تنها به فکر منافع ملی خویش اند شکی نیست، چرا که اولین و مهمترین وظیفۀ هر دولتی، در نظر گرفتن منافع ملت و کشورش در ارتباط با دیگر کشورها است. گرچه سمت و سوی این جریان در کشور ما دقیقا معکوس است.
بس کنیم این دسیسه پنداری بیگانگان و فرافکنی اشتباهاتمان را و صادقانه بپردازیم به پذیرش و ترمیم نقاط ضعف خودمان. و این تنها راه سعادتمندی ملت و کشور ما است.
بد نگوئیم به مهتاب اگر تب داریم …
Sartrouville
13/Sep/2016