دیوانه ام حکایتِ عشقم فسانه شد
غمگین ترین فسانۀ دور و زمانه شد
همچون حکایتی که چو فرهادِ کوه کَن
نقشی زِ دل به کوه زد و جاوِدانه شد
گفتم شکایتی کنم از سوزِ دل، کنون
آن اَبروانِ پُر گره اش را بهانه شد
خواندم ترانه ای ز دلِ بی قرارِ خود
گل واژه ای که از سخنِ عاشقانه شد
دل را به کف گرفته بُدَم تا به وِی دهم
امّا برایِ تیرِ جَفای اَش نشانه شد
Sartrouville
30/Dec/2016