خیابان های پاریس، زیباترین شهر جهان، برج ایفل با همه عظمت و شکوه، میدان اتوال، شانزه لیزه افسانه ای، زیباترین و مشهورترین خیابان جهان و ساختمان هایی که گاه قدمتشان به بیش از دویست سال میرسد اما فکر میکنی همین دیروز ساخته شده و کافه های سنتی بسیار زیبا که سیمون دوبوووار و سارتر و …. را در ذهنت تداعی میکند، مجموعه ای است بی نظیر از فرهنگ و هنر فرانسه. و مشابه همین ها را، بدون ایفل و اتوال، در تمامی شهرهای بزرگ و کوچک فرانسه، میتوان دید.
اما، نگاهت را که از ساختمان ها و معابر به سمت و سوی رهگذران می چرخانی، دنیایی میبینی متفاوت از آنچه که با دیدن چنین معماری های زیبا و باشکوهی در پس زمینه ذهنت قرار گرفته.
دهه 1980 نیز در فرانسه، همین ساختمان ها و گذرگاه ها بود اما با رهگذرانی کاملا متفاوت با امروز. جمعیتی عمدتا فرانسوی با رفتار و فرهنگ مخصوص خودش، مجموعه ای از زیبایی های درونی و بیرونی. فرم لباس ها، آرایش موها، راه رفتن ها، گفتار و رفتار اجتماعی کاملا متفاوت با امروز. در پی بیش از دو دهه دوباره باز میگردی، با تصور و تجسم جامعه ای به مراتب مدرن تر و به لحاظ اجتماعی پیشرفته تر از پیش. اما، چشم که باز میکنی، اگر روی بلیت پروازت ننوشته باشد پاریس و مهر ورود به فرانسه در گذرنامه ات نباشد و گذرگاه ها و ساختمان های پیشین را نبینی، نمیتوانی بفهمی که در کجای دنیا قرار داری. باور کردنی نیست اما حقیقت دارد.
مقابل دیدگانت شهری قرار گرفته با ساختار جمعیتی کاملا متفاوت از آنچه دیده بودی و آنچه برای حال حاضر تصور و تجسم میکردی. دیگر نه از آن فرانسوی های اصیل خندان و گشاده روی مهربان خبری هست و نه سبک و سیاق فرهنگی خاص فرانسه و بخصوص پاریس.
مردمانی سر در گریبان و گریزان از حضور در خیابان و گذرگاه ها، که با سرعت هرچه تمامتر میروند تا به خانه برسند، که برون از خانه، در جامعه خویش، حس غربت خاصی دارند که بی اختیار آن ها میکشاند به داخل منزل هایشان، چرا که دست کم در خانه میتوان فرانسوی بود و با فرهنگ خود زیست. چنین سطحی از جامعه گریزی و پناه بردن به خانه، از جنگ دوم جهانی و اشغال فرانسه توسط نازی های آلمانی، بی سابقه است. بخش اعظم مردمی که در کوچه و خیابان و حتی در کافه های سنتی پاریس می بینی، یا توریست است و یا مهاجر( اعم از قانونی و غیر قانونی). دست – گل فروش های سنتی پاریس، جای خود را به قاچاق فروشان سیگار و مواد مخدر داده اند. در برخی از مناطق حتی جرات راه رفتن نیز نداری، که اصلا اثری از جماعت فرانسوی نمی بینی و قدم به قدم پیشنهاد سیگار قاچاق است و مواد مخدر، که حتی رد پایی از توریست نیز در این مناطق یافت نمیشود. در چنین مناطقی، زبان فرانسه، زبان دوم محسوب میشود، همراه با رفتار و فرهنگی کاملا متفاوت و حتی متضاد با فرهنگ فرانسه. گرچه، در هر منطقه ای، یکی دو چهار راه آنطرف تر مناطق فرانسوی نشین نیز هست اما نه آنان به چنین منطقه ای وارد میشوند و نه سرو کله اینان در آن مناطق یافت میشود. گویی در دو کشور یا دو جزیره متفاوت با فرهنگی متضاد زندگی میکنند با مرزبندی هایی غیر فیزیکی و نا محسوس. آن طرفی ها کار میکنند تا از محل اضافه پرداختشان به دولت، هزینه بیکاری و ارتزاق اینان فراهم شود و مثل مور و ملخ بچه بیاورند که دریافتی بیشتری داشته باشند. یک زندگی کاملا مجانی با خرج فرانسوی ها. داد مردم فرانسه از بیداد تصویب و اجرای قانون ناعادلانه ای به هوا برخاسته است که از درآمد آنان کسر و به کسانی پرداخت میشود که نه تنها به لحاظ مالی از آن سوء استفاده میکنند، که هیچگونه حرمتی نیز برای پرداخت کننده و صاحب خانه قائل نیستند. قانونی که ضامن کار آنان و عیش و نوش مردمانی است عمدتا ولگرد و بیکاره. قوانینی به نام انسانیت و حقوق بشر و به کام مشتی سود جو.
پای حرف اینگونه مهاجرین هم که مینشینی مدام بدگویی میکنند و ناسزایی نیست که نثار فرانسوی ها نکنند. فرزندانشان هم که در فرانسه به دنیا می آیند، در همان خانواده و همان محدوده جغرافیایی خودشان با همان افکار و دیدگاه ها نسبت به مردم فرانسه رشد میکنند و دست آخر نیز تنها نشان فرانسوی بودنشان، کارت ملی و پاسپورت فرانسوی آن ها است و نه فرهنگ و سبک زندگی، که همان فرهنگ قبیله ای است و همان بی قانونی های کشور مبداء شان.
و نه تنها در پاریس، که سر تا سر فرانسه پر است از چنین جزیره های فرهنگی. صحبت از برتری های قومی و نژاد پرستی نیست، صحبت از تفاوت ها و تضادهای فرهنگی است.
و بسیارند فرانسوی هایی که درمانده از چنین رفتارهای قانون شکنانه و نا متمدنانه ، کوچ به شهرهای کوچکتر فرانسوی نشین را به ماندن در پاریس و شهرهای بزرگ مانند مارسی ترجیح میدهند و روز به روز بر تعداد اینگونه کوچ ها افزوده میشود.
و بدین گونه است که فرانسه، به لحاظ فرهنگی تبدیل شده به مجمع الجزایر.
جامعه فرانسه به دلیل چنین از هم گسیختگی و افتراق و تضاد فرهنگی، درحال فروپاشی است. چنانچه تدبیری بر این روند نادرست چند دهه اخیر اندیشیده نشود، شاهد فروپاشی کامل جامعه و شورش های مدنی خواهیم بود. شورشی هایی که ریشه در تنش های موجودی دارد که منشاء آن تفاوت ها و تضادهای آشکار و نهان فرهنگی است و هم اکنون تنها به دلیل وجود قوانین بسیار سختگیرانه در زمینه پرخاشگری های کلامی و فیزیکی و کنترل های شدید پلیسی، به صورت آتش زیر خاکستر باقی مانده است.
باید خطر نشان کنم که وظیفه و اولویت اصلی دولت فرانسه، از هر حزب و گروهی و با هر ایدئولوژی و مرام و مسلکی، حفاظت از منافع و جان و مال و تامین امنیت شهروندان فرانسوی است.
Sartrouville
28/09/2016