دیده پُر از دلِ غمدیدۀ حیرانِ من است
غمِ دل، آینه اش چَشمِ هراسانِ من است
نِگهم راوی عشق است و جنون و سَمَرش
این دلِ بی خبر و بی سر و سامانِ من است
چه کنم با غمِ دل؟ با که بگویم زِ فِراق؟
که کنون حاصلِ عشقش غمِ هجرانِ من است
آمد و با نِگهش قفلِ دلم را بشکست
رفته و بُرده دل و بی خبر از جانِ من است
عیدِ من سالِ نو و هدیه و مهمانی نیست
جشنِ من، آمدِ جانانه که مهمان من است
خِجِلَم زآن که بَر آرَم نِگهی بر دگران
عادتم عشق و وفا داری و پیمانِ من است
مشکل از جور و جفا و ستمِ یاران نیست
مشکل ازاین دل شیدا و پریشانِ من است
Sartrouville
02/Jan/2017