رسوایی
آوریل 12, 2018
آشفته
می 3, 2018

میهمان

آنچه از دیده  رَسَد، باران است

اشکِ  از  دیده، غمِ یاران است

شکوه ای از تو  و دوری  نکنم

زآنکه مشکل دلِ بی سامان است

دلِ حسرت کشِ بی حوصله ام

چون گدایی به دَرَت مهمان است

گفته  بودم   بِنِویسم  از  جان

قلمم خشک و تنم لرزان است

لرزشِ دست  و  دلم  نتوان  گفت

صحبت ازعشق بسی آسان است

دل  به  امّیدِ  وفای اَت  خون  شد

این وفا پیشه چه سرگردان است

خِرمَنِ  هستیِ  من  بُرده  کنون

صفتِ عشق، فقط توفان است

هر چه را دل بِسِپُردَم غم نیست

بحثِ دلبستگی و پیمان است