نقشِ قَلَم را نِگَر، جانِ جهان می کشم
رویِ پری چهره و چشم ودهان می کشم
دیدۀ او همچو مُل، رنگِ رُخ اش را چوگُل
صبغۀ بال و پَرِ، شاپرکان می کشم
آن چَم و اندامِ او، رویِ دلآرام او
صورتِ خوش مَنظَر،ِ راحتِ جان می کشم
خنده به لب باشد ام، لحظۀ دیدارِ او
وَز پیِ آن در خَفا، سوزِ نهان می کشم
پنجه نشاید بَرَم، سلسلۀ مویِ او
آنچه زِ دستم بِشُد، حسرتِ آن می کشم
خونِ دلم کرده ام، جوهرۀ این قلم
خوبتر از خالقِ، لاله رُخان می کشم
ناله زِ او بر لَبَم، شِکوِه زِ روز و شَبَم
زجر و پریشانیِ، روح و روان می کشم
مونس و یارم نشُد، یاورِ غارم نشُد
وین سِتَم از شیوه و، رسمِ زمان می کشم
تشنه لبی خسته ام، کوزۀ بشکسته ام
اَشرَبۀ نابِ وِی، آبِ روان می کشم
بینِ همه دلبران، دلبر و جانم تویی
هر چه که دل گفته بُد جمله همان می کشم
یارِ درِ خانه ای، همدمِ دیوانه ای
آبِ درِ کوزه و تشنه لبان می کشم
جانِ ستم دیده ام، خاطرِ رَنجیده ام
سبزِ بهارانه را ، زردِ خزان می کشم
بو که به یارم بَرَد، خاطره ای از من اَش
هَمرَهِ بادِ صبا، قاصدکان می کشم
آفتِ پیمان ببین، نائبۀ جان ببین
بس که بلا از دل و، دستِ زبان می کشم
14/Apr/19
Sartrouville