گاه، زندگی به تو “رُخ” می نُمایانَد و گاه “نیم رُخ” و حتّی گاه چُنان از تو روی می تابانَد و “هستی” اَت را نادیده می اِنگارد، گویی که هرگز نبوده ای.
امّا، “هستی” تو حقیقتی است مستقلِّ از زندگی، و جریانِ آن وابستۀ توست، نه مُتغیّری وابسته به “زندگی”.
که “زمان” با “وجود” و “حرکتِ” تو معنا می یابد و “زندگی” نیز، “هستی” اَش و جریان اَش در زمان، وابستۀ توست.
“تو” که نباشی، نه “زمان” است و نه “زندگی”.
که زندگی، معنایی است “مجازی” و وابسته به “حقیقتِ” تو.
“وجودت” که تنها “تَعَلُّقِ حقیقی” توست، را در اختیارِ زندگی مَگُذار.
“هستی” اَت را در “خودَت” تعریف کن نه در زندگی و جریان آن.
آب این رود به سرچشمه نمی گردد باز …