وقتی در مقابلِ ظُلم سکوت کردم
وقتی فقر را به چَشم دیدم و شب را به آرامی سَر بَر بالین گذاشتم
وقتی دشمنی را بَرجایِ دوستی و تنفُّر را بَرجایِ عشق نِشاندم
برایِ همیشه از خودم خداحافظی کردم
وقتی می توانستم دستِ یاری به سویِ کسی دراز کنم و نکردم
وقتی می توانستم آوازی از عشق بخوانم اما آوایِ تنفُّر سَر دادم
برایِ همیشه از خودم خداحافظی کردم
وقتی اِسارَت را دیدم و فریادِ آزادی از حَنجَره ام بَر نَیامَد
وقتی در برابرِ تَوَحُشِ مشتی آدمی رویِ اَهرِمن خوی، فریادِ وانفسا سر ندادم
وقتی عشق را دیدم و کینه و نفرت را برگزیدم
برای همیشه از خودم خداحافظی کردم
وقتی خندیدم در برابر آینه ای از اَشک هایِ رنج
وقتی شُکر کردم بر سیریِ خود در برابرِ گرسنگان
وقتی جَهل و زندگانِ به گور را دیدم و برایِ آگاهی نکوشیدم
وقتی از پنجرۀ خوشبختی خود بر بدبختی دیگران نِگَریستم و نَگِریستم
وقتی یخ بستنِ فقر، عاملی شد بر شُکرِ گرمایِ دَرون
برای همیشه از خودم خداحافظی کردم
و سرانجام،
وقتی “آن”ی نبودم که می بایِست
برایِ همیشه از خودم خداحافظی کردم
بدرود !
Sartrouville
30/Dec/2016