صدایِ خِش خِشِ له شُدَنِ برگ ها را زیرِ پای اَت می شِنَوی؟
این ها کُهنه برگ های خشک درختَ وجودَت است که ریخته تا بر جایِ زخم هر برگِ خشک و کهنه ای که ریخته ای، برگی تازه جوانه زَنَد.
و این نِدایِ طبیعت است که تو را می خواند به صبر، تا جوانه زَنَد برگ های سبز و تازه ای که نَویدِ زندگیِ دوباره ای می دهد. که جایِ زخم هایِ کهنه را سبزیِ جوانه هایی خواهد گرفت زیبا و تازه و زنده …
چَشم بُگشا! طیفِ بسیار گستردۀ رنگ هایِ پائیزی فریب اَت ندهد! بر هر درخت، بی نهایت رنگ می بینی، امّا، این ها رنگِ زندگی نیست، رنگِ دلتنگیِ کهنه خاطره هایی است گاه آزار دهنده و گاه زیبا … فریباست و چَشم نَواز، امّا خشک و ریزان …
کهنه برگ هایِ خُشکِ فِکرَت را، هر چند فریبنده به رنگ ها، زیر پای اَت له کُن، حتّی بُگذار خِش خِشِ له شدن اَش آزارَت دهد! نترس! سبزی و زیباییِ جوانه هایِ فِکرَت جایِ التهاب و اضطرابِ دور ریختنی هایِ خُشک و مُرده را خواهد گرفت.
و صبر کن! این خوابِ مرگ نیست! فُرصتی است برای تازه شدن.
و دور نیست، رویِشِ سبزِ جَوانه هایِ تازگی را در وجودَت حس خواهی کرد در خلاء افکارِ خُشک و کهنه …
Sartrouville
22/Sep/2016