عُمری به زیرِ آبیِ این آسِمان گذشت
عُمری به راهِ نالۀ بیچارگان گذشت
هرگز نکرده ام گله و شِکوِه از زمان
طی شد بسی زمانۀ من وَه چه سان گذشت
جان داده ام به گوشۀ زندانِ روزگار
جانی ازاین شکسته تنِ نیمه جان گذشت
تنها سپرده ام رَهِ این وادی و سراب
هر لحظه ام به یادِ رُخ دوستان گذشت
شادی بِشُد زِ دَرگَه این خانه و برفت
غم برچهرۀ مَردُمِ بی خانِمان گذشت
سَعیَم بِجا بکرده ام و هَم* به حَدِ وُسع
بیراهه را چُنین سِپُرَم آنچُنان گذشت
*هَم = همت، تلاش