خودت
ژانویه 18, 2017
پنجره
ژانویه 22, 2017

گروگان

و دست نوازشی

بَر سَرِ بی مهری ها

و انگشتانی گرم

بر دل هایی  سرد و یخ بسته

و بیداری

به انتظارِ معجزه ای دیگر…؟

 و عشق را

به گروگان گرفته ایم

درونِ قفسِ جسم

بَر اَمیالِ حیوانی

که عشق

غریب است و قریب

چنان غریب که هنگامِ شهوت

و چنان قریب

که از تن بیرون نمی توانَد رفت…

وجود انسانی اَم را آزاد می کنم

از اسارتِ تَن

پرده را روی مهتاب، می بَندَم

چرا که در تاریک ترین شبهایِ نومیدی و اندوه

زنده ام با برقِ عشقی

که می تَراوَد

از دو چشمِ تَرَم

و چه شب هایِ درازی

که تا سپیده دم نَخُفته اَم

با تَرَنُّمِ  شعری  و

به انتظار عشقی …

زین سبب دشمنِ سپیده اَم

که می کُشَد برقِ چَشمانَم را

و دشمنِ

هرچه که عشق را می کُشد

حتّی عقل …

 

Sartrouville

20/Jan/2017