یادِ روزی که دلم عاشق و مهمانِ تو بود
میزبانِ نگهم چهرۀ خندان تو بود
با دل هر لحظه ز مهرِ تو سخن می گفتم
جِلوِه گاهِ سُخَنَم باغ و گلستان تو بود
هر دَمی بادِ صبا رقص کُنان می پیچید
پنجه ام در خَم آن مویِ پریشان تو بود
دیدۀ مستِ تو و آن خَمِ ابرویِ کمان
دلِ من عاشقِ آن دیدۀ مستانِ تو بود
آن زمان کاو نِگَهَت در پیِ دلدارِ دگر
دستِ من درطلب و حسرتِ دامانِ تو بود
روز و بیداریِ من در خَمِ لرزانِ تَن اَت
فصلِ رویای شبم خوابِ هراسان تو بود
سایه در سایۀ هم خنده کُنان می رفتیم
حلقۀ جان و تنم زیورِ دستانِ تو بود
گرچه مهمانِ شب ات یادِ رقیبانِ من است
یاد باد آنکه دلم بی سر و سامانِ تو بود
شاخِساری و درختی بَرِ مرغانِ هوای
شاخۀ مُرغِ دلم سَروِ خرامانِ تو بود
تیرِ چشمانِ تو زان رو هدف اش جان من است
دشمنِ جان و تنم خالقِ چشمانِ تو بود
هر که را لاله رُخی سهمِ بهاران باشد
آبسالانِ مرا لالۀ رضوانِ تو بود
آنچه گرمایِ تنم در دلِ سرما می داشت
دست و آغوش تو و بوسۀ جانانِ تو بود
آمد امّا زِ بَدِ حادثه توفانِ سِترگ
آنکه بشکسته شد از حادثه پیمانِ تو بود
23/Apr/19
Sartrouville